کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
جادوئی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
جادوئی
لغتنامه دهخدا
جادوئی . (حامص ) سحر و ساحری . (آنندراج ). سحر. جادوگری . عمل جادوگر. تُوَلَه . تِوَلَه .(منتهی الارب ). جِبت . طِب ّ. طُب ّ. طَب ّ. طُلاوة. طَلاوة. طِلاوة. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ) : جادوئیها کند شگفت و عجیب هست و استاش زند و استانیست . خسروی ....
-
واژههای مشابه
-
جادوئی کردن
لغتنامه دهخدا
جادوئی کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) سحر کردن . جادوگری کردن : جادوئی کرده ست کسی یا سیمیاست یا خلاف طبع تو از بخت ماست . مولوی .رجوع به جادو کردن شود.
-
جادوئی ساز
لغتنامه دهخدا
جادوئی ساز. (نف مرکب ) ساحر. جادوگر. کسی که جادو کند : نپوشد بر تو آن افسانه را رازکه در راهی زنی شد جادوئی ساز.نظامی .
-
جستوجو در متن
-
جادویی
لغتنامه دهخدا
جادویی . (حامص ) رجوع به جادوئی شود.
-
تول
لغتنامه دهخدا
تول . [ ت َ ] (ع مص ) جادوئی کردن و علاج سحر نمودن . (ازمنتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
-
دستان
لغتنامه دهخدا
دستان .[ دَ ] (اِخ ) نام جادوئی است . (برهان ) : اگر دستان جادو زنده گرددنیارد کرد با تو مکر و دستان .معزی .
-
مساحرة
لغتنامه دهخدا
مساحرة. [ م ُ ح َ رَ ] (ع مص )جادوئی کردن . تسخیر نمودن . و رجوع به مساحره شود.
-
جادوگری
لغتنامه دهخدا
جادوگری . [ گ َ ] (حامص مرکب ) سحر. عمل آنکه جادوی کند. عمل کسی که ساحر است . عمل جادوگر. جادوئی : وقت شد اکنون که به جادوگری بازگشاییم درداوری .میرخسرو (از آنندراج ).
-
گره بر آب زدن
لغتنامه دهخدا
گره بر آب زدن . [ گ ِ رِه ْ ب َ زَ دَ ] (مص مرکب ) افسونکاری کردن . حیله گری . جادوئی : دم سخت گرم دارد که بجادوئی و افسون بزند گره بر آب او و ببندد او هوا را.مولوی .
-
نیرنگ نامه
لغتنامه دهخدا
نیرنگ نامه . [ ن َ / ن ِ رَ م َ / م ِ ] (اِ مرکب ) ورقه ٔ سحر. افسون نامه . (فرهنگ فارسی معین ) : خواند نیرنگ نامه های جهان جادوئی ها و چیزهای نهان .نظامی .
-
صوفی
لغتنامه دهخدا
صوفی . (اِخ ) از شعرای ایران و از مردم کرمان است و در شیراز میزیست . از اوست :صوفی بهوای نرگس جادوئی همواره بخاک عجز دارد روئی بهر دل من ترنج غبغب کافی است صفرای مرا میشکند لیموئی .(قاموس الاعلام ترکی ).
-
واخواندن
لغتنامه دهخدا
واخواندن . [ خوا / خا دَ ] (مص مرکب ) کلامی که به طور کنایه گفته شده تغییر دادن و به جای آن کلامی دیگر آوردن . (ناظم الاطباء). برگردانیدن جادوئی است که از خواندن کرده باشند. (آنندراج ). || بازخواندن : انتساب ؛ خویشتن را بکسی واخواندن . (زوزنی ).
-
ذواروان
لغتنامه دهخدا
ذواروان . [ اُ ] (اِخ ) نام جایگاهی و بدانجا چاهی است موسوم به بئر ذی اروان . و آن جایگاه را ذروان و چاه را نیز بئر ذروان نامند. و در این چاه لبیدبن اعصم یهودی رسول صلوات اﷲ علیه را جادوئی کردن میخواست .