کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
جاخسوک پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
جاخسوک
/jāxsuk/
معنی
= داس: ◻︎ ای خواجه با بزرگی و اَشغال چی تو را / برگیر جاخسوک و بر او میدرو حشیش (شهید بلخی: صحاحالفرس: جاخسوک).
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
جاخسوک
فرهنگ فارسی معین
(اِ.) داس ، ابزاری که با آن علف را درو کنند.
-
جاخسوک
لغتنامه دهخدا
جاخسوک . (اِ) داس را گویند که با آن غله درو کنند. (برهان قاطع) (انجمن آرا). وبهندی درانتی وهنسیا نامند. (آنندراج ) : ای خواجه گر بزرگی اشغال نی ترابردار جاخسوک و برو می دروحشیش . شهید (از انجمن آرا). به جاخسوک بزه کشتزار طاعت خویش بدست خویش درو کرده ...
-
جاخسوک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹جاخشوک، جاغسوک› jāxsuk = داس: ◻︎ ای خواجه با بزرگی و اَشغال چی تو را / برگیر جاخسوک و بر او میدرو حشیش (شهید بلخی: صحاحالفرس: جاخسوک).
-
جستوجو در متن
-
خاشوش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) xāšuš = جاخسوک
-
جاغسوک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) jāqsuk =جاخسوک
-
جاغسوک
لغتنامه دهخدا
جاغسوک . (اِ) بر وزن و معنی جاخسوک است که داس غله درو کردن باشد. (برهان ). رجوع به جاخسوک شود.
-
خاجوگ
لغتنامه دهخدا
خاجوگ . (اِ) مصحف جاخسوک و جاغسوگ است . رجوع به خاجسوگ و جاغسوگ شود.
-
جاخشوک
لغتنامه دهخدا
جاخشوک . (اِ) داس . آلتی است که زراعت با آن درو کنند. (لغت فرس اسدی ) : ای خواجه گر بزرگی و اشغال نی ترابرگیر جاخشوک و برو می درو حشیش . دقیقی . رجوع به جاخسوک شود.
-
داس
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: dās] ‹داسه› dās ۱. آلتی آهنی و سرکج با دستۀ چوبی که دم آن تیز و دندانهدار است و با آن گیاهها و حاصل مزارع را از روی زمین درو میکنند؛ جاخسوک؛ جاخشوک؛ جاغسوک؛ خاشوش: ◻︎ مزرع سبز فلک دیدم و داس مه نو / یادم از کشتهٴ خویش آمد و هنگام درو...
-
داسکاله
لغتنامه دهخدا
داسکاله . [ ل َ / ل ِ ] (اِ مرکب ) به معنی داسغاله است . (برهان ). داسی که بدان رز پیرایند. (شرفنامه ٔ منیری ). جاخشوک . جاخسوک . داستخاله . داستکاله . داستگاله . داسخاله . اسغاله . داس که بدان گیاه برند. داس خرد و دهره باشد که بدان تره برند. (اوبهی ...
-
داس
لغتنامه دهخدا
داس . (اِ) کاردی است چون کمان که بدان کشت دروند. آهنی نیم دایره یا بیشتر با دسته ٔ چوبین و دم تیز که گندم و جو و قصیل و جز آن بدان درو کنند.افزاری که بدان غله درو کنند. (برهان ). آلت آهنین کژ که بدان کاه برند و کشت دروند و به تازیش منجل خوانند. (شرفن...