کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
جابلسا پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
جابلسا
/jābo(a)lsā/
معنی
۱. شهری خیالی در مغرب: ◻︎ سخن کز روی دین گویی چه عبرانی چه سُریانی / مکان کز بهر حق جویی چه جابلقا چه جابلسا (سنائی۲: ۵۸).
۲. [مجاز] مغرب.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
جابلسا
فرهنگ فارسی معین
(بُ) (اِ.) کنایه از: حد نهایی غرب .
-
جابلسا
لغتنامه دهخدا
جابلسا. [ ب َ / ب ُ ] (اِخ ) جابَلس جابَرص . جابَرس جابَرصا. جابرسا. نام شهری است در جانب مغرب . گویند هزار دروازه دارد و در هر دروازه هزار پاسبان نشسته اند و بعضی بجای لام رای قرشت آورده اند. گویند شهری است بطرف مغرب لیکن در عالم مثال ، چنانکه گفته ...
-
جابلسا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [؟] ‹جابرسا، جابرصا، جابلس، جابلص، جابرس، جابرص› [قدیمی] jābo(a)lsā ۱. شهری خیالی در مغرب: ◻︎ سخن کز روی دین گویی چه عبرانی چه سُریانی / مکان کز بهر حق جویی چه جابلقا چه جابلسا (سنائی۲: ۵۸).۲. [مجاز] مغرب.
-
واژههای همآوا
-
جابلصا
لغتنامه دهخدا
جابلصا. [ ب َ ] (اِخ ) جابلَص . رجوع به جابلص و رجوع به جابلسا شود.
-
جستوجو در متن
-
جابرسا
لغتنامه دهخدا
جابرسا. [ ب َ ] (اِخ ) جابلسا. رجوع به جابلسا شود.
-
جابلس
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) jābo(a)ls =جابلسا
-
ابحل
لغتنامه دهخدا
ابحل . [ ] (اِخ ) نام پادشاه جابلسا، شهری خرافی .
-
جابلس
لغتنامه دهخدا
جابلس . [ ب َ ] (اِخ )جابلسا: دو شارستان اند یکی بمشرق و یکی بمغرب است آنکه بمشرق است جابلق است و آنکه بمغرب است جابَلَس خوانند. (ترجمه طبری بلعمی ). و رجوع به جابلسا شود.
-
جابلص
لغتنامه دهخدا
جابلص . [ ب َ ل َ ] (اِخ ) شهری است بمغرب ، و لیس ورأه انسی . (منتهی الارب ). شهری است بمغرب که ورای آن شهری دیگر نیست و آن را جابلسا نیز گویند. (آنندراج ). رجوع به جابلصا و جابلسا شود.
-
جابلصا
لغتنامه دهخدا
جابلصا. [ ب َ ] (اِخ ) جابلَص . رجوع به جابلص و رجوع به جابلسا شود.
-
جابرس
لغتنامه دهخدا
جابرس . [ ب َ ] (اِخ ) جابلسا: ایهاالناس لوطلبتم ابنا لنبیکم مابین جابرس الی جابلق لم تجدوه غیری و غیر اخی . (از خطبه ٔ امام حسن (ع ) بنقل از عیون الاخبار ج 2 ص 172). و رجوع به جابلسا شود.
-
جابلقا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [؟] ‹جابلق› [قدیمی] jābo(a)qā ۱. شهری خیالی در مشرق: ◻︎ ای پسر بنگر به چشم دل در این زرینسپر / کاو ز جابلقا سحرگه قصد جابلسا کند (ناصرخسرو: ۳۸۹).۲. [مجاز] مشرق.
-
جابرصا
لغتنامه دهخدا
جابرصا. [ ب َ ] (اِخ ) جابلسا: و من جملة تلک المدُن جابلقا و جابرصا. (حکمة الاشراق طبع انستیتو ایران و فرانسه ص 234). و ذکر فی المطارحات اَن ّ جمیع السلاّک مِن َ الامم المختلفه یثبتون هذه الاصوات (اصوات الافلاک ) لا فی مقام جابلقا و جابرصا. (حاشیه ٔ ...