کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
جابجا شده پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
جابجا شده
لغتنامه دهخدا
جابجا شده . [ ب ِ ش ُ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) انتقال یافته . از جائی بجائی نقل یافته .
-
واژههای مشابه
-
جابجا افتادن
لغتنامه دهخدا
جابجا افتادن . [ ب ِ اُ دَ ] (مص مرکب ) از جائی بجائی انتقال یافتن . ازجای خود به دیگر جا شدن . || درحال افتادن . فی الفور بر زمین نقش بستن . درحال برزمین افتادن .
-
جابجا شدن
لغتنامه دهخدا
جابجا شدن . [ ب ِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) نقل مکان کردن . || از جا دررفتن .
-
جابجا کردن
لغتنامه دهخدا
جابجا کردن . [ ب ِ ک َ دَ ] (مص مرکب )چیزی را از جائی بجائی دیگر نهادن . نقل : هرگاه یکی از صندلیها را دست خارجی جابجا میکرد تناسب همه ٔ آنها بهم میخورد. (سایه روشن هدایت ص 14). || در جنگل شناسی . نهال را از جائی بجائی دیگرنهادن . جابجا کردن نهال را ...
-
جابجا کردن
دیکشنری فارسی به عربی
اخلع , ارفع , انقل , قوقع
-
جابجا شونده
دیکشنری فارسی به عربی
مهاجر
-
جابجا سرد شدن
لغتنامه دهخدا
جابجا سرد شدن . [ ب ِس َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) درحال ْ مردن . فی الفور مردن .
-
خاکریز یاتپه شنی ساحل که بادانها را جابجا میکند
دیکشنری فارسی به عربی
کثيب
-
جستوجو در متن
-
autochthonous
دیکشنری انگلیسی به فارسی
autchthonous، بومی، جابجا نشده، محلی، ذاتی، تشکیل شده یا ایجاد شده در محل خود
-
pocketed
دیکشنری انگلیسی به فارسی
جابجا شده، به جیب زدن، در جیب گذاردن، در جیب پنهان کردن، بجیب زدن
-
بقع
لغتنامه دهخدا
بقع. [ ب ُ ] (ع اِ) مردم آبکشی که بدنش از آب جابجا تر شده باشد. (ناظم الاطباء). آب کشانی که بدن آنها جابجا از آب تر شده باشد. (منتهی الارب ) (از آنندراج ). || (ص ) قومی که بر آنها جامه های مرقع باشد. و منه قول حجاج : رایت قوماً بقعا، کانه ج ِ ابقع. (...
-
بازکاشت
لغتنامه دهخدا
بازکاشت . (مص مرکب مرخم ) دوباره کاشتن . عمل جابجا کردن نهال را در نهالستان بازکاشت گویند و محلی که نهالهای جابجا شده را در آن میکارند بستر بازکاشت مینامند. رجوع به جنگل شناسی کریم ساعی ج 2 ص 74 شود.
-
جا افتادن
لغتنامه دهخدا
جا افتادن . [ اُ دَ ] (مص مرکب ) بجای خود قرار گرفتن استخوان ازجای بشده . استخوان جابجا شده بجای خود بازافتادن . || دم کشیدن پلو یا غذای دیگر. || نیک پخته شدن غذا: کوفته اش هنوز جا نیفتاده است .