کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
جابان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
جابان
فرهنگ نامها
(تلفظ: jābān) (در اعلام) امیری که پوراندخت پادشاه عجم او را با سپاهی عظیم به جنگ سپاه عرب فرستاد.
-
جابان
لغتنامه دهخدا
جابان . (اِخ ) ناحیه ای است در یمن . (مراصدالاطلاع ).
-
جابان
لغتنامه دهخدا
جابان . (اِخ ) نام ابومیمون . صحابی است . رجوع به ابومیمون شود.
-
جابان
لغتنامه دهخدا
جابان . (اِخ ) نام امیری است که پوراندخت پادشاه عجم وی را با سپاه عظیمی به جنگ ابوعبیده سردار سپاه عرب فرستاد و از عرب شکست خورده بگریخت و یکی از لشکریان که مطربن فضه نام داشت جابان را اسیر کرد اما او را نشناخت و جابان دوغلام و کنیزکی و هزار درم مطر ...
-
جابان
لغتنامه دهخدا
جابان . (اِخ ) نام قریه ای است در واسط از نهر جعفر. (مراصدالاطلاع ).
-
جستوجو در متن
-
تخمه آجیلی
لهجه و گویش تهرانی
تخمه جابان
-
ابومیمون
لغتنامه دهخدا
ابومیمون . [ اَ م َ مو ] (اِخ ) جابان . صحابی است .
-
ابوعبیدة
لغتنامه دهخدا
ابوعبیدة. [ اَ ع ُ ب َ دَ ] (اِخ ) ابن مسعودبن عمرو ثقفی . پدر مختار. او از صحابه ٔ رسول صلوات اﷲ علیه است . عمربن الخطاب پس از عزل خالدبن ولید به سال 13 از هجرت ، ولایت عراق وی را داد و او را بمیان حیره و قادسیه با جابان جنگی در پیوست و او جیش جابان...
-
اصراف
لغتنامه دهخدا
اصراف . [ اِ ] (ع مص ) بگردانیدن . (از منتهی الارب ). اصراف از چیزی ؛ رد کردن از آن و راندن آن .(از المنجد). بازگرداندن چیزی . (از اقرب الموارد). و رجوع به صَرْف شود. || اصراف شراب ؛ ممزوج نکردن آن . (از المنجد). || اصراف شاعر در شعر خویش ؛ آوردن اصر...
-
یمن
لغتنامه دهخدا
یمن . [ ی َ م َ ] (اِخ ) ناحیتی است از عرب آبادان و خرم و با نعمت بسیار و کشت و برز و مراعی و در قدیم مستقر ملوک آنجا شهر سعده بوده و سپس صنعا مستقر ملوک گردیده است و شهرک جرش و ناحیت صمدان و شهر سام و شهر دمار و شهر منکث و شهر صهیب و سریر از این ناح...
-
پوران دخت
لغتنامه دهخدا
پوران دخت . [ دُ ](اِخ ) مشهور با باء فارسی و لکن در سکه های پهلوی باباء موحده است (بوران ) بدون کلمه ٔ دخت . رجوع شود به سکه های ساسانی تألیف دمرگان . بروایت شاهنامه وی دختر خسرو پرویزبن هرمزبن انوشیروان و ملکه ٔ ایران پس از قتل شهریار و پیش از آزر...