کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
جائر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
جائر
لغتنامه دهخدا
جائر. [ ءِ ] (ع اِمص ) از ج َءْرَ شورش دل . || بگلو درماندگی چیزی . || (مص ) گرفتن گلو و خراش آن از خوردن چیزی چرب . (منتهی الارب ).
-
جائر
لغتنامه دهخدا
جائر. [ ءِ ] (ع اِمص ) از ج َی َرَ. گرمی دل از خشم و گرسنگی . (منتهی الارب ).
-
جائر
لغتنامه دهخدا
جائر. [ ءِ ] (ع ص ) از جور. ستمکار. (منتهی الارب ). جورکننده و ستمکار. (غیاث اللغات ). ستمکار. (دهار). ظالم . بیدادگر. ستمگر. ج ، جائرون ، جَوَرَه ، جارَة. || آنکه از راه حق میل کند براه باطل . (غیاث اللغات ). گشته از راه . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ).
-
واژههای مشابه
-
جَائِرٌ
فرهنگ واژگان قرآن
منحرف از هدف
-
جستوجو در متن
-
اذکوتکین
لغتنامه دهخدا
اذکوتکین . [ ](اِخ ) نام حاکمی جائر .
-
جایر
فرهنگ فارسی معین
(یِ) [ ع . جائر ] (اِفا.) 1 - ستمکار، ظالم . 2 - آن که از راه حق به راه باطل میل کند.
-
ذاجل
لغتنامه دهخدا
ذاجل . [ ج ِ ] (ع ص ) ستمگر. ستمکار. ظالم . جائر.
-
دش خدا
لغتنامه دهخدا
دش خدا. [ دُ خ ُ ] (اِ مرکب ) دش خدای . دژخدای . جبار. طاغیه . متمرد. سلطان جائر. سلطان مستبد. حاکم جائر. خودکامه . پادشاه مستبد: ذیونوسیوس دش خدای سوراقوسیا. (یادداشت مؤلف ).
-
جورة
لغتنامه دهخدا
جورة. [ ج َ وَ رَ ] (ع ص ، اِ)ج ِ جائر. ستمکاران . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
-
حصیلة
لغتنامه دهخدا
حصیلة. [ ح ُ ص َ ل َ ] (اِخ ) نام چاهی قبیله ٔ طی را. و این قبیله یکی از عمال جائر امویان را در چاه افکندند.
-
ضئزی
لغتنامه دهخدا
ضئزی . [ ض ِءْ زا ] (ع ص ) ضیزی ̍. قسمت جائر و ناقص . قسمت ناراست . (منتهی الارب ).
-
حائف
لغتنامه دهخدا
حائف . [ ءِ ] (ع ص ) ستمگر. جائر. || مائل از راستی . ج ، حافه ، حُیّف . (ناظم الاطباء).
-
جایر
لغتنامه دهخدا
جایر. [ ی ِ ] (ع ص ) رجوع به جائر شود: منتصر جایر و عایر در اقطار مهالک و اقطار مسالک آواره شد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 184). ج ، جایرون . (مهذب الاسماء).