کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ثَمَّ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای همآوا
-
سم
واژگان مترادف و متضاد
حافر، ناخن حیوانات
-
سم
واژگان مترادف و متضاد
حمه، رز، زهر، شرنگ، شوکران، هلاهل ≠ پادزهر
-
سم
فرهنگ واژههای سره
زهر
-
صم
لغتنامه دهخدا
صم . [ ص َم م ] (ع مص ) کر شدن و نشنیدن . (منتهی الارب ). || وقولهم صمت حصاة بدم ؛ یعنی کثرت خون بحدی است که اگر سنگریزه را اندازی شنیده نشود آنرا آوازی چرا که بر زمین نمی افتد. و قول امروءالقیس صمی ابنةالجبل از این معنی است و مراد از ابنةالجبل آواز ...
-
صم
لغتنامه دهخدا
صم . [ ص ِم م ](ع اِ) شیر بیشه . || بلا. (منتهی الارب ).
-
صم
لغتنامه دهخدا
صم . [ ص ُم م ] (ع ص ، اِ) ج ِ اَصَم ّ و صَمّاء. (منتهی الارب ) (ترجمان علامه ٔ جرجانی ). ناشنوایان . کَران . کَرها : زبان بریده به کنجی نشسته صم ٌبُکم به از کسی که نباشد زبانش اندر حکم . سعدی .به تهدید اگر برکشد تیغ حکم بمانند کروبیان صم و بکم . سعد...
-
سم
فرهنگ فارسی معین
(سَ مّ) [ ع . ] (اِ.) زهر، مادة کشنده . ج . سموم .
-
سم
فرهنگ فارسی معین
(سُ مّ) [ په . ] 1 - (ص فا.) سُنب ؛ در ترکیب با واژه های دیگر معنای «سوراخ - کننده » می دهد. مانند آهن سم . 2 - (اِ.) قسمت انتهایی دست یا پای چهارپایان .
-
سم
فرهنگ فارسی معین
( ~ .) (اِ.) خانه ای زیر زمین که در بیابان ها برای مسافران می ساختند.
-
صم
فرهنگ فارسی معین
(صُ مّ) [ ع . ] (ص .) ج . اصم ؛ کرها. ؛ ~ñ بکم کر و لال . مجازاً به معنی کاملاً خاموش و ساکت .
-
سم
لغتنامه دهخدا
سم . [ س َ ] (ع اِ) تلفظ فارسی یعنی زهر : تفاوتست بسی در سخن کز او بمثل یکی مبارک نوش و یکی کشنده سمست . ناصرخسرو(دیوان چ تقوی ص 89).اگر داد و بیداد دارو شوندبود داد تریاق وبیداد سم . ناصرخسرو.چون کف تو رازقی است نورده و نوربخش نان سپید فلک آب سیاهست...
-
سم
لغتنامه دهخدا
سم . [ س َ / س ُ / س ِم م ] (ع اِ) زهر. (برهان ). زهر قاتل . (آنندراج ) (منتهی الارب ). زهر. ج ، سموم . (مهذب الاسماء). السم هو الذی فقد المزاج لابالمضارة فقط بل بخاصیة فیه کالبیش . (قانون بوعلی ).- ذات السم ؛ هر حیوان زهردار. (ناظم الاطباء).- سم اب...
-
سم
لغتنامه دهخدا
سم . [ س ُ ] (اِ) سنب . سمب . پهلوی ، «سومب » ، ارمنی «سمبک » ، کردی عاریتی و دخیل «سیم » ، افغانی عاریتی و دخیل «سوم » ، وخی و سریکلی عاریتی و دخیل «سوم » ، در پارسی باستان «سومبه » یا «سومپه » ، در سانسکریت «سومبهه »یا «سومپه » ، گیلکی «سوم » ، معر...
-
ثم
لغتنامه دهخدا
ثم . [ ث َم ْ م َ ] (ع ق ) آنجا. ثَمَّة : هست احول را در این ویرانه دیرگونه گونه نقل نو که ثم ّ خیر.مولوی .
-
ثم
لغتنامه دهخدا
ثم . [ ث َم م ] (ع مص ) گرد کردن . فراهم آوردن . || پاسپر کردن . || نیکو کردن . || چیزی به اصلاح آوردن . || رُفتن خانه و جای . || مرمت کردن : کنا أهل ثَمة و رمّة. || جعجع الدهر بی عن ثَمَة و رَمّة؛ أی عن قلیله و کثیره . || فراهم و گرد آوردن چیزی را...