کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ثَمَنٍ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
ثمن بخس
فرهنگ فارسی معین
(ثَ مَ نِ بَ) [ ع . ] (اِ.) کم بها، بی - ارزش .
-
واژههای همآوا
-
ثمن
فرهنگ نامها
(تلفظ: saman) (عربی) بها ، قیمت.
-
سمن
فرهنگ نامها
(تلفظ: saman) نام گیاهی (رازقی) ، یاسمن ؛ (در قدیم) (به مجاز) چهرهی سفید و لطیف و همینطور بوی خوش .
-
سمن
واژگان مترادف و متضاد
۱. یاسمن، یاسمین ۲. شبدر
-
ثمن
واژگان مترادف و متضاد
ارزش، بها، قیمت، نرخ
-
ثمن
فرهنگ فارسی معین
(ثَ مَ) [ ع . ] (اِ.) بها، نرخ . ج . اثمان .
-
ثمن
فرهنگ فارسی معین
(ثُ) [ ع . ] (اِ.) هشت یک ، یک هشتم (18). سه تسو؛ ج . اثمان .
-
سمن
فرهنگ فارسی معین
(س مَ) [ ع . ] (اِمص .) فربهی ، چاقی .
-
سمن
فرهنگ فارسی معین
(سَ مَ) [ په . ] (اِ.) یاسمن .
-
سمن
لغتنامه دهخدا
سمن . [ س َ ] (ع اِ) در عربی مطلق روغن را گویندعموماً و روغن گاو را خصوصاً. (برهان ) . روغن و روغن گاو و گوسفند. ج ، سمون . (مهذب الاسماء). روغن . (السامی ). روغن گاو و غیره . (غیاث ). || شیره . (السامی ) (مهذب الاسماء).
-
سمن
لغتنامه دهخدا
سمن . [ س َ ] (ع مص ) تر کردن طعام بر روغن . || طعام چرب خورانیدن قوم را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
-
سمن
لغتنامه دهخدا
سمن . [ س َ م َ ] (اِ) گل سه برگ را گویند، یعنی گیاهی و رستنیی هست که آنرا سه برگه میگویند. گل آن است و آن مدور وصدبرگ و یاسمنی رنگ میباشد. و بعضی گویند گلی باشد پنج برگ و سفید و خوشبوی که آنرا و شیر خوانند. (برهان ). گل سفید خوشبو که سه برگ دارد. بع...
-
سمن
لغتنامه دهخدا
سمن . [ س ِ م َ ] (ع اِمص ) فربهی . (غیاث ) (دهار) (ناظم الاطباء). || چربی . (ناظم الاطباء). || (مص ) فربه شدن . (آنندراج ) (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی ).
-
ثمن
لغتنامه دهخدا
ثمن . [ ث َ ] (ع مص ) هشتم هفت کس شدن . || هشت گردانیدن . || هشت یک گرفتن . هشت یک مال ستدن . (تاج المصادر بیهقی ). || بها کردن متاع .
-
ثمن
لغتنامه دهخدا
ثمن . [ ث َ م َ ] (ع اِ) بها. ارز.نرخ . اخش . قیمت . مقابل ِ مثمن و صرف . ج ، اثمان . اَثمُن . اَثمِنة : در میان اهل دیلم غلائی ظاهر شد بسبب تردد لشکر و تفحص از مواضع غلات و اقوات و تاراج کردن آن بی عوضی و ثمنی . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ).هم ز لطف و جوش...