کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ثَبِّتْ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
ثَبِّتْ
فرهنگ واژگان قرآن
استوارکن - پایدار ساز
-
واژههای مشابه
-
ثبت
واژگان مترادف و متضاد
۱. درج، ضبط، مرقوم، مندرج ۲. کتابت، نگارش
-
ثبت
فرهنگ واژههای سره
پایستگی، نگارش
-
logging 2
ثبت
واژههای مصوّب فرهنگستان
[رایانه و فنّاوری اطلاعات] فـرایند ذخیـرهسازی اطلاعـات مربوط به رویدادهای یک شبکه همراه با ثبت جزئیات آن برای روشن شدن جزئیات فعالیتهای یک سامانه
-
ثبت
فرهنگ فارسی معین
(ثَ بَ) [ ع . ] (ص .) مورد اعتماد، کسی که قول او حجت باشد.
-
ثبت
فرهنگ فارسی معین
(ثَ) [ ع . ] 1 - (مص م .) قرار دادن ، بر جای بودن . 2 - (اِمص .) استواری ، پایداری . 3 - نوشتن . 4 - (اِ.) حجت ، دلیل . 5 - مهر توقیع . 6 - (ص .) مرد معتمد، استوار. 7 - مرد دلاور. 8 - ثابت رأی . 9 - (اِمف .) قرار داده شده . 10 - در حقوق نوشتن قرارداد...
-
ثبت
لغتنامه دهخدا
ثبت . [ ث َ ] (ع مص ،ص ، اِ) قرار دادن . برجای بودن . ثبوت . استواری . پایداری . || حجت . دلیل . برهان . بینة. سلطان . || نوشتن . || مهر توقیع. || مرد معتمد. || مرد دلاور و قائم بر جای و ثابت رای . || مرد ثابت دل . || مرد ثابت زبان وقت خصومت و جز آن ...
-
ثبت
لغتنامه دهخدا
ثبت . [ ث َ ب َ ] (ع اِ) ثبات و قیام . له ثَبَت ٌ عندالحملة. || دلیل . حجت : لا اَحکم ُ بهذا الاّ به ثَبَت . || مرد ثقه : فلان ثبت من الأثبات و آن مجاز است چنانکه گویند: فلان حجة آنگاه که او در روایت ثقه باشد. (اقرب الموارد). و در اصطلاح درایة، یقال...
-
ثبت
لغتنامه دهخدا
ثبت . [ ث َب ْ ب ِ ] (ع ص ) در اصطلاح درایه رجوع به متقن شود.
-
ثبت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] sabt ۱. یادداشت کردن؛ نوشتن.۲. (صفت) نوشته؛ نوشتهشده.۴. برقرار و پابرجا کردن.۳. قرار دادن.〈 ثبت احوال: سازمانی که وظیفۀ صدور شناسنامه و کارت ملی را بر عهده دارد.〈 ثبت اسناد: ادارهای که معاملات و نقلوانتقالهای ملکی مر...
-
ثبت
دیکشنری فارسی به عربی
تسجيل , دخول , لفة , نقش
-
certificate of registry, ship's certificate of registry, ship's register
گواهینامۀ ثبت
واژههای مصوّب فرهنگستان
[حملونقل دریایی] مدرکی که ریز مشخصات شناور از قبیل بندر ثبت و شمارۀ ثبت و نام شناور و تابعیت آن و نام و مشخصات مالک و مشخصات موتور در آن نوشته میشود
-
ثبت احوال
فرهنگ واژههای سره
زاد نگار
-
ثبت کردن
فرهنگ واژههای سره
دفترینه کردن