کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ثؤلول پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
ثؤلول
لغتنامه دهخدا
ثؤلول . [ ث ُءْ ] (ع اِ) آژخ . واروک . وارو. (زمخشری ). بالو. پالو. زَرَک . زَلق . مهک . زگیل . گندمه . بژه ٔ سپید پوست تن . ورمهای کوچکی بسیار سخت و مانند نخود یا کوچکتر از آن و گرد و پاره ای از ارباب لغت گویند ثولول بدون همزه است و باید بجای تلفظ ...
-
جستوجو در متن
-
مهک
لغتنامه دهخدا
مهک . [ م َ هََ ] (اِ) زگیل . ثؤلول . آژخ . بالو. رجوع به ثؤلول شود.
-
زخ
لغتنامه دهخدا
زخ . [ زَ ] (اِ) مخفف ازخ . (از شرفنامه ٔ منیری ). علتی باشد که آدمی و اسب را بهم میرسد وآنرا زخ نیز گویند و بعربی ثؤلول خوانند. (برهان قاطع). علتی است که مر آدم و اسب را پیدا شود. (جهانگیری ). ثؤلول . (دهار). مخفف ازخ . بعضی به فارسی گفته اند. (رش...
-
واروک
لغتنامه دهخدا
واروک . (اِ) برجستگی که بر پوست آدمی پدید آید چون نخودی . زگیل . (از یادداشتهای مؤلف ). آژخ . بالو. پالو. ثؤلول . زلق . مهک . وارو. رَزک . اَزَغ . رجوع به ثؤلول شود.
-
زلق
لغتنامه دهخدا
زلق . [ زَ ] (اِ) فارسی است . آژخ . زرک . ثؤلول . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
-
زرک
لغتنامه دهخدا
زرک . [ زَ رَ ] (اِ) آژخ . ثؤلول . زلق . زگیل . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
-
ایلوس
لغتنامه دهخدا
ایلوس . (اِ) نوعی از ثآلیل است ، ج ِ ثؤلؤل . آژخها. زگیلها. رجوع به فرهنگ فارسی معین ذیل کلمه ٔ ثآلیل شود.
-
اژخ
لغتنامه دهخدا
اژخ . [ اَ ژَ ] (اِ) دانه های سخت که از اعضا برمی آید و درد نمیکند و بعربی ثؤلول گویند. (برهان ). غُدّه ای در زیر پوست که با دست آنرا توان جنبانید. آژخ . (جهانگیری ). آزخ . سِلعة. ثؤلول . (منتهی الارب ). زگیل . سِگل . واژو. وارو. بالو. کوک . زخ . پ...
-
گوگ
لغتنامه دهخدا
گوگ . (اِ) دگمه ٔ گریبان . || ثؤلول . || گوساله . (ناظم الاطباء) . رجوع به گوک شود. || (ترکی ، اِ) در ترکی آسمان و رنگ کبود را نیز می گویند. (غیاث ) (آنندراج ).
-
ثآلیل
لغتنامه دهخدا
ثآلیل . [ ث َ ] (ع اِ) ج ِ ثؤلول . آژخها. ازخها و آن را به هندی سه گویند. (غیاث اللغة). زگیلها. || ثآلیل لسان ؛ درشتی هائی که بر بشره ٔ زبان است .
-
گوگه
لغتنامه دهخدا
گوگه . [ گ َ / گ ِ ] (اِ) گوساله . (ناظم الاطباء). رجوع به گوگ و گوکه شود. || دکمه ٔ گریبان . (ناظم الاطباء). رجوع به گوگ و گوکه و گو و گوی شود. || ثؤلول . اژخ . (ناظم الاطباء). رجوع به گوگ و گوکه شود.
-
زوخ
لغتنامه دهخدا
زوخ . (اِ) گوشت پاره ای که بر تن مردم بروید و آن را به عربی ثؤلول خوانند. (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). زخ . ژخ . آزخ . آژخ . (فرهنگ فارسی معین ). و رجوع به زگیل شود.
-
وردان
لغتنامه دهخدا
وردان . [ وِ ] (اِ) دانهای [ دانه های ] سخت را گویند که از اعضای آدمی برمی آید و به عربی ثؤلول میگویند. (ناظم الاطباء)(برهان ) (انجمن آرا). آن را به فارسی ژخ گویند. (انجمن آرا) (آنندراج ). آژخ . زگیل . (فرهنگ فارسی معین ).
-
ثعرور
لغتنامه دهخدا
ثعرور. [ ث ُ ] (ع اِ) مرد کوتاه . || سرطرثوت و بر آن . || بر گیاه ذؤنون . || بیخ پیاز دشتی . || خیار کوچک . || دستنبویه . || ثؤلول . زگیل . || چیزی مانند سر پستان که بر غلاف ایر اسب می باشد. ج ، ثعاریر.