کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ثور پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
ثور
/so[w]r/
معنی
١. (نجوم) دومین صورت فلکی منطقةالبروج که در نیمکرۀ شمالی قرار دارد.
۲. [قدیمی] دومین برج از برجهای دوازدهگانه، برابر با اردیبهشت؛ گاو.
۳. [قدیمی] گاو نر.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
Taurus, Tau, Bull
ثور
واژههای مصوّب فرهنگستان
[نجوم] یکی از صورتهای فلکی منطقهالبروج که به شکل گاو تصور میشود
-
ثور
فرهنگ فارسی معین
(ثُ) [ ع . ] (اِ.) 1 - گاو نر. 2 - نام یکی از صورت های فلکی و دومین برج از بروج دوازده گانه که خورشید در حرکت ظاهری خود در اردیبهشت ماه در این برج دیده می شود.
-
ثور
لغتنامه دهخدا
ثور. [ ث َ ] (اِخ ) ابن ابی فاخته سعیدبن علاقه . تابعی است .
-
ثور
لغتنامه دهخدا
ثور. [ ث َ ] (اِخ ) ابن تلیده . صحابی است .
-
ثور
لغتنامه دهخدا
ثور. [ ث َ ] (اِخ ) ابن عُفیربن عدی . و او کندة است .
-
ثور
لغتنامه دهخدا
ثور. [ ث َ ] (اِخ ) ابن عزرة. صحابی است .
-
ثور
لغتنامه دهخدا
ثور. [ ث َ ] (اِخ ) ابن مرتّع. اسم او عمرو است واو از ملوک معدّ و از اجداد حجر آکل المرار از ملوک کنده و نیز از اجداد اشعث ابن قیس و فدکندة و از اجداد یعقوب بن اسحاق کندی فیلسوف عرب بوده است .
-
ثور
لغتنامه دهخدا
ثور. [ ث َ ] (اِخ ) ابن یزیدبن محمدالرحبی . ابوخالد. تابعی است .
-
ثور
لغتنامه دهخدا
ثور. [ ث َ ] (اِخ ) پدر بطنی است از مضر و منسوب بدان قبیله است سفیان بن سعید ثوری .
-
ثور
لغتنامه دهخدا
ثور. [ ث َ ] (اِخ ) سلمی . صحابی است .
-
ثور
لغتنامه دهخدا
ثور. [ ث َ ] (اِخ ) نام اسب عاص بن سعید.
-
ثور
لغتنامه دهخدا
ثور. [ ث َ ] (اِخ ) وادیی است به بلاد مزینه . || کوهی است به مدینه در شمالی احد و آن کوچک و مدور است . (منتهی الارب ). || کوهی است در مکه و آنجا غاری است مذکور در قرآن که رسول (ص ) با صدیق در آنجا نهان شد گویند آن را ثور اَطحل می گفتند و آن کوههائی ا...
-
ثور
لغتنامه دهخدا
ثور. [ ث َ ] (اِخ )ابن یزید اعرابی . رجوع به ابوالجاموس ثور... شود.
-
ثور
لغتنامه دهخدا
ثور. [ ث َ ] (ع اِ) گاو نر. بَقر. || گاو فلک . گاو گردون . یکی از صور دوازده گانه ٔ منطقةالبروج میان حمل و جوزا و آن چون نیم گاوی تخیل شده که روی سوی مشرق و پشت به مغرب دارد و یکصد و چهل و یک ستاره بر آن رصد کرده اند و ثریا و عین الثور در این صورت با...
-
ثور
لغتنامه دهخدا
ثور. [ ث َ ] (ع مص ) ثوران . انگیخته شدن گرد و دود و مانند آن . انگیخته شدن خشم و فتنه . || برجستن به غضب برای زدن کسی . || برانگیخته شدن . || برآمدن حصبه و سرخجه بر اندام . || برجستن سنگ خوار و ملخ و جز آن . || ظاهر شدن خون . || بهیجان آمدن دل . || ...