کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ثمط پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
ثمط
لغتنامه دهخدا
ثمط. [ ث َ ] (ع اِ) گل گشاده یعنی تُنک و آبکی . وتول رقیق . || خمیر بسیار رقیق .
-
واژههای همآوا
-
سمت
واژگان مترادف و متضاد
۱. جانب، جهت، سو، طرف، ناحیه ۲. صورت، فرم، هیئت
-
سمت
واژگان مترادف و متضاد
۱. شغل، عنوان، مقام، منصب ۲. نشان، علامت، اثر داغ، داغجا
-
سمط
واژگان مترادف و متضاد
۱. رشته، عقد، گردنبند ۲. رده، رسته
-
صمت
واژگان مترادف و متضاد
خاموشی، خموشی، سکوت ≠ گویایی
-
سمت
فرهنگ واژههای سره
راستا
-
صمت
لغتنامه دهخدا
صمت . [ ص َ ] (ع مص ) خاموش بودن . (منتهی الارب ) (ترجمان علامه ٔ جرجانی ). خاموش شدن . (تاج المصادر بیهقی ) (مصادر زوزنی ). سکوت . || بسته شدن زبان مریض . (منتهی الارب ). || خاموشی . (منتهی الارب ) (دهار) (غیاث اللغات ). مقابل ذکر.
-
صمة
لغتنامه دهخدا
صمة. [ ص ِم ْ م َ ] (اِخ ) ابن عبداﷲبن طفیل بن قرة القشیری از شعرای عصر اموی است و در بادیةالعراق سکونت داشت و به شام منتقل گشت ، سپس به غزای دیلم رفت و در حدود سال 95 هَ . ق . در طبرستان درگذشت . (از الاعلام زرکلی ص 435).
-
صمة
لغتنامه دهخدا
صمة. [ ص ِم ْ م َ ] (ع ص ) مرد دلاور. دلیر. (مهذب الاسماء). || (اِ) شیر بیشه . || مار نر. || خارپشت ماده . || سربنده قارورة. ج ، صِمَم .
-
سمت
فرهنگ فارسی معین
(سَ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) راهی را در پیش گرفتن . 2 - به راه درست و میانه راه رفتن . 3 - (اِ.) راه ، روش . 4 - قصد. 5 - طرف ، جانب . ج . سموت .
-
سمت
فرهنگ فارسی معین
(س مَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - نشان داغ . 2 - علامت ، نشانه . 3 - عنوان . 4 - مقام .
-
سمط
فرهنگ فارسی معین
(س ) [ ع . ] (اِ.) گردن بند، رشتة مروارید یا مهره .
-
صمت
فرهنگ فارسی معین
(صُ یا صَ) [ ع . ] (اِمص .) سکوت ، خاموشی .
-
سمط
لغتنامه دهخدا
سمط. [ س َ] (ع مص ) پاکیزه کردن موی بزغاله جهت بریان کردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). اورود کردن بزغاله را جهت بریان کردن . (ناظم الاطباء). || آویختن چیزی را. || تیز کردن کارد. || (ص ) مرد سبک حال . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).سمط [ س ُ...