کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ثلمه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
ثلمه
/solme/
معنی
۱. رخنه؛ سوراخ؛ تَرَک.
۲. [مجاز] خلل.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
ثلمه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: ثلمَة] [قدیمی] solme ۱. رخنه؛ سوراخ؛ تَرَک.۲. [مجاز] خلل.
-
واژههای مشابه
-
ثلمة
لغتنامه دهخدا
ثلمة. [ ث ُ م َ ] (ع اِ) ثلمت . تَرَک . سوراخ . رخنه : خواست که بقوت و شوکت خویش انتقامی کشد و ثلمه ای که از قهر و قوت احزاب اسلام در ولایت و نواحی مملکت او ظاهر شده بود برگیرد. (ترجمه ٔتاریخ یمینی ص 22). از هر گوشه وهنی و از هر طرف ثلمه ای حادث میشو...
-
ثلمة
لغتنامه دهخدا
ثلمة. [ ث ُ م َ ] (ع مص ) ثلم . رخنه کردن . (تاج المصادر بیهقی ).
-
واژههای همآوا
-
سلمه
لغتنامه دهخدا
سلمه . [ س َ م َ ] (اِ) تخم خاری است که چرم را بدان دباغت کنند و آن مانند خرنوب شامی باشد، لیکن از آن سفیدتر است . (برهان ) (آنندراج ). گیاهی است . (مهذب الاسماء).
-
سلمه
لغتنامه دهخدا
سلمه . [ س َ م َ ] (ع اِ) سنگ . (منتهی الارب ). ج ، سِلام . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || (ص ) زن نازک اطراف . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
-
سلمه
فرهنگ فارسی معین
(سَ مَ یا مِ) [ معر. ] (اِ.) گیاهی است از تیرة اسفناجیان یکساله و علفی که گل هایش منظم و کاملند و جزو سبزی های صحرایی در آش و غذاهای مختلف مصرف می شود. دانه اش قی آور است ؛ سرمه ، قطف ، سرمج ، سرمق نیز گویند.
-
سلمه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹سرمه، سرمک، سرمج› (زیستشناسی) [قدیمی] salme گیاهی بیابانی و خودرو، دارای ساقۀ کوتاه و برگهای بیضیشکل مانند اسفناج که در پختن بورانی و آش به کار میرود؛ اسفناج رومی.
-
جستوجو در متن
-
ثلم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمعِ ثلمَة] [قدیمی] solam = ثلمه
-
ثلم
لغتنامه دهخدا
ثلم . [ ث ُ ل َ ] (ع اِ) ج ِ ثُلمة.
-
ثلمت
لغتنامه دهخدا
ثلمت . [ ث ُ م َ ] (ع اِ) رجوع به ثلمة شود.
-
رخنه
واژگان مترادف و متضاد
۱. سرایت، نفوذ ۲. ثقبه، ثلمه، چاک، درز، روزن، سوراخ، شقاق، شکاف، منفذ
-
ترک
واژگان مترادف و متضاد
۱. ثلمه، چاک، درز، رخنه، سوراخ، شکاف، فاق، منفذ ۲. تروتازه، مرطوب ۳. نوعیحلوا