کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ثلج پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
ثلج
/salj/
معنی
برف.
〈 ثلج چینی (صینی): [قدیمی]
۱. شوره؛ شورۀ قلم.
٢. (زیستشناسی) تباشیر.
٣. باروت.
٤. سنگ سرمه.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
ثلج
فرهنگ فارسی معین
(ثَ) [ ع . ] (اِ.) برف .
-
ثلج
لغتنامه دهخدا
ثلج . [ ث َ ل ِ ] (ع ص ) خنک و سرد: ماء ثلج ؛ آب خنک .
-
ثلج
لغتنامه دهخدا
ثلج . [ ث َ ] (اِخ ) بنوثلج ؛ قبیله ای است .
-
ثلج
لغتنامه دهخدا
ثلج . [ ث َ ] (ع اِ) برف . و آن در سیم سرد و در دوم خشک و مسکّن درد دندان حارّ و اخراج کننده ٔ زلوی در حلق مانده و جهت کرم معده و تقویت هضم معده حاره و تبهای حاره و جرب و حکه و ضماد او بر پیشانی جهت قطع رعاف و آشامیدن او باعث اجتماع حرارت در معده و م...
-
ثلج
لغتنامه دهخدا
ثلج . [ ث َ ل َ ] (ع مص ) ثلوج .آرام گرفتن دل . شاد شدن . || یقین کردن .
-
ثلج
دیکشنری عربی به فارسی
منجمد کردن , يخ بستن , منجمد شدن , شکر پوش کردن , يخ , سردي , خونسردي و بي اعتنايي , برف , برف باريدن , برف امدن
-
ثلج
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمع: ثلوج] [قدیمی] salj برف.〈 ثلج چینی (صینی): [قدیمی]۱. شوره؛ شورۀ قلم.٢. (زیستشناسی) تباشیر.٣. باروت.٤. سنگ سرمه.
-
واژههای مشابه
-
ثلج چینی
لغتنامه دهخدا
ثلج چینی . [ ث َ ج ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) یا ثلج صینی رطوبتی منجمدبرفی است شبیه به نمک که از هند آرند جهت بیاض عین و ظلمت بصر و ضمادش بر بدن جهت تب دق نافع است و این اسم را بر بارود نیز استعمال می کنند. (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). یطلق علی البارود و ع...
-
واژههای همآوا
-
سلج
لغتنامه دهخدا
سلج . [ س َ ] (ع مص ) فروبردن لقمه را بگلو. (منتهی الارب ) (آنندراج ). بگلو فروبردن . (المصادر زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ) (از اقرب الموارد). || روان شدن شکم شتران از خوردن گیاه . (آنندراج ) (منتهی الارب ). || بخشش . سجل مثله و هو مقلوب منه . (آنندر...
-
سلج
لغتنامه دهخدا
سلج . [ س ُ ل َ ] (ع اِ) نوعی از صدف آبی و در آن چیزی باشد که میخورندآنرا. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد).
-
سلج
لغتنامه دهخدا
سلج . [ س ُل ْ ل َ ] (ع اِ) گیاهی است . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (اقرب الموارد).
-
صلج
لغتنامه دهخدا
صلج . [ ص َ ] (ع مص ) گداختن سیم را. || مالیدن نره را. || زدن کسی را بچوب دستی . (منتهی الارب ).
-
صلج
لغتنامه دهخدا
صلج . [ ص َ ل َ ] (ع اِمص ) کری . (منتهی الارب ). الصَمَم . (اقرب الموارد) (قطر المحیط).