کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ثفاء پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
ثفاء
لغتنامه دهخدا
ثفاء. [ ث ُف ْ فا ] (ع اِ) به لغت عبرانی اسم خردل سفید و حرف بابلی است . رشاد. حب الرشاد. تخم سپندان . سپندان خرد. سپندان خوش . سپندان سپید. پاسپندان گنده . تخم تره تیزک است و استرخای جمیع اعضاء را نافع است . (برهان قاطع).
-
واژههای همآوا
-
سفاء
لغتنامه دهخدا
سفاء. [ س َ ] (ع مص ) بریده شدن شیر ناقه . (منتهی الارب ) (آنندراج ).
-
سفاء
لغتنامه دهخدا
سفاء. [ س ِ ] (ع اِ) دوا. (منتهی الارب ) (آنندراج ).
-
صفاء
فرهنگ فارسی معین
(صَ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) پاک و بی غش شدن . 2 - (اِمص .) پاکیزگی . 3 - خلوص ، یکرنگی . 4 - خوشی . 5 - طراوت .
-
صفاء
لغتنامه دهخدا
صفاء. [ ص َ ] (ع مص ، اِ) رجوع به صفا شود.
-
جستوجو در متن
-
ثافی
لغتنامه دهخدا
ثافی . (ع ص ) نعت فاعلی از ثفاء.
-
ثفاوة
لغتنامه دهخدا
ثفاوة. [ ث ُ وَ ] (ع اِ) واحد ثُفاء.
-
ثفاءة
لغتنامه دهخدا
ثفاءة. [ ث ُف ْ فا ءَ ] (ع اِ) یکی ثُفّاء.
-
اسپندان
لغتنامه دهخدا
اسپندان . [ اِ پ َ ] (اِ) تخمی است بسیار ریزه ، و آنرا خردل گویند. (برهان ). ثفاء. آهوری . || اثباطون . (فهرست مخزن الادویه ) (تحفه ٔ حکیم مؤمن در ذیل کلمه ٔ اسپندان ). اسفندان . رجوع به اثباطون شود.
-
اسبیدسپند
لغتنامه دهخدا
اسبیدسپند. [ اِ بی س َ پ َ ] (اِ مرکب ) او رابه لغت تازی خردل ابیض گویند و بعضی از صیادنه او را باسقیس تعریف کنند و به رومی او را ثمیاما خورتاریون گویند و معنی او به تازی دخنةالحشیش باشد یعنی گیاهی که ازو بخور کنند و ابومعاذ گوید او را اسفید ثفاء خوا...
-
حرف
لغتنامه دهخدا
حرف . [ ح ُ رُ / ح ُ / ح ِ ] (ع اِ) حب الرشاد. تخم سپندان . سپندان . (منتهی الارب ). ترتیزک . تره تندک . شب خیزک . شاهی . حرف ابیض . سفیداسفند. خردل سفید. خردل فارسی . خردل . سفندان تیز. تیز خردل . تخم ترتیزک . گنده . و بهندی ، هالون . (غیاث ). ثفاء....
-
خردل
لغتنامه دهخدا
خردل . [ خ َ دَ ] (ع اِ) تخمی است دوائی و آن بوستانی و صحرائی و فارسی می باشد، بوستانی سرخ رنگ و فربه بود و چون بکوبند زرد شود، گرم و خشک است در چهارم . گویند اگر بر عصاره ٔ انگور بریزند بحالت خود نگاه دارد و نگذارد که بجوش آید و اگر در آتش ریزند از ...
-
تخم
لغتنامه دهخدا
تخم . [ ت ُ ] (اِ) دانه . (برهان ). تخم درخت و غله . (فرهنگ رشیدی ). تخم غله و درخت ، چون تخم کدو و تخم ریحان و تخم گل و تخم سنبل و امثال آن . (آنندراج ). دانه و بزر هر چیز. (ناظم الاطباء). پهلوی «توهم » و «تم » (بذر، تخم ) و «توخم » ، «توهم » شکل تل...