کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ثعران پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
ثعران
لغتنامه دهخدا
ثعران . [ ث ُ ] (ع اِ) دو آزخ غلاف نره ٔ ستور. || دو آزخ پستان گوسپند.
-
واژههای همآوا
-
ساران
فرهنگ فارسی معین
(اِ.) ابتداء، آغاز.
-
ساران
لغتنامه دهخدا
ساران . (اِ) بمعنی سر باشد که به عربی رأس خوانند. (برهان ) (آنندراج ). سر باشد. (جهانگیری ) : گفت آن رنجور کای یاران من چیست این شمشیر بر ساران من . مولوی (از جهانگیری ، رشیدی ، شعوری ).نصیحتهای اهل دل دواء النحل را ماندپر از حلوا کند جانت ز فرش خان...
-
ساران
لغتنامه دهخدا
ساران . (اِخ ) دهی است از دهستان بویر احمدسر حدی بخش کهکیلویه ٔ شهرستان بهبهان ، واقع در 17 هزارگزی شمال باختری سی سخت و 16 هزارگزی شمال باختری راه اتومبیل رو سی سخت به شیراز. کوهستانی و سردسیر و مالاریائی و آب آن از رودخانه ٔ بی شار، و محصول آن غلات...
-
ساران
لغتنامه دهخدا
ساران . (اِخ ) دهی است از دهستان جمع آبرود بخش حومه ٔ شهرستان دماوند کوهستانی و سردسیر و آب آن از رودخانه ٔجمع آبرود و چشمه سار، و محصول آن غلات ، بنشن ، قیسی وگردو است ، 330 تن سکنه دارد که به زراعت اشتغال دارند. از صنایع دستی بافتن چادر شب و جاجیم ...
-
ساران
لغتنامه دهخدا
ساران . (اِخ ) نام قصبه ای است از عراق . (برهان ) (آنندراج ).
-
ساران
لغتنامه دهخدا
ساران . (اِخ ) یکی از محلات قصبه ٔ تهران بوده و افضل سارانی شاعر هجاگوی قرن دهم منسوب بدانجاست . رجوع به تحفه ٔ سامی ص 167 شود.
-
سعران
لغتنامه دهخدا
سعران . [ س َ ع َ ] (ع مص ) سخت دویدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ).
-
سعران
لغتنامه دهخدا
سعران . [ س ِ ] (ع اِمص ) سخت دویدگی . (منتهی الارب ) (آنندراج ).
-
صعران
لغتنامه دهخدا
صعران . [ ص َ] (اِخ ) موضعی است . (معجم البلدان ) (منتهی الارب ).
-
ساران
فرهنگ فارسی عمید
(پسوند) [قدیمی] sārān ۱. جای بسیاری و فراوانی چیزی (در ترکیب با کلمۀ دیگر): چشمهساران، شاخساران، کوهساران.۲. سر: ◻︎ گوید آن رنجور ای یاران من / چیست این شمشیر بر ساران من؟ (مولوی: ۳۴۱).
-
جستوجو در متن
-
ازخ
لغتنامه دهخدا
ازخ . [ اَ زَ ] (اِ) دانه های سخت باشد که از بدن آدمی برآید و درد نکند و آنرابعربی ثؤلول گویند. (برهان ). سِلعه . (منتهی الارب ).زگیل . زخ . آزخ . آژخ . بالو. صاحب ذخیره ٔ خوارزمشاهی گوید: ثُؤْلول ، و آنرا بشهر من یعنی گرگان گندمه گویند و اندر بعضی...