کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ثعبان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
مار
دیکشنری فارسی به عربی
افعي , ثعبان , دودة
-
اژدها
واژگان مترادف و متضاد
اژدر، افعی، ثعبان، دیومار، مار
-
ماژدر
لغتنامه دهخدا
ماژدر. [ دَ ] (اِ مرکب ) مخفف مار اژدر است که ماربزرگ باشد و عربان ثعبان گویند. (برهان ) (آنندراج ).مار بزرگ که به تازی ثعبان گویند. (ناظم الاطباء).
-
مار
واژگان مترادف و متضاد
۱. اژدر، اژدها، افعی، ثعبان، دیومار، حیه ۲. مادر ≠ عقرب ۳. پدر
-
هستبر
لغتنامه دهخدا
هستبر. [ هََ ب َ ](اِخ ) یکی از صور فلکی شمالی که به تازی ثعبان گویند. (ناظم الاطباء) (اشتینگاس ). رجوع به هشتنبر شود.
-
برسان
لغتنامه دهخدا
برسان . [ ب ُ ] (اِ) اژدها. (برهان ) (ناظم الاطباء). اژدر. اژدرها. ثعبان . تنین .
-
ثعابین
لغتنامه دهخدا
ثعابین . [ ث َ ](ع اِ) ج ِ ثعبان بمعنی اژدرها. || رئیس الثعابین . ماری خرافی که از تخم خروس زاید و مار پرزهرو نیز مرغی موهوم که دم وی مانند مار بود و نوعی حیوان نیش غولی چون غولی که نظر و نفس وی کشنده است .
-
ثعب
لغتنامه دهخدا
ثعب . [ ث َ ع َ ] (ع اِ) راه گذار آب . || آب راهه ٔ وادی . ممر آب در بیابان . || چشمه ای که در سایه ٔ کوه باشد. ج ، ثعبان . ماء ثعب ؛ آب روان .
-
خسبی
لغتنامه دهخدا
خسبی . [ خ ُ ] (اِخ ) ستاره مشتری . (یادداشت بخط مؤلف ) : درنده چو شیران دمنده چو ثعبان درفشان چو خسبی درخشان چو آذر.استاد بلعمی .
-
خوی چکان
لغتنامه دهخدا
خوی چکان . [ خوَی ْ / خَی ْ / خِی ْ / خُی ْ ] (نف مرکب ، ق مرکب ) عرق ریزان : ای پیکر منور محرور خوی چکان ثعبان آتشین دم و روئینه استخوان .خواجوی کرمانی .
-
نمس
لغتنامه دهخدا
نمس . [ ن ِ ] (ع اِ) راسو. (فرهنگ فارسی معین ). قسمی راسو. (ناظم الاطباء). جانورکی است به مصر که اژدر را کشد. (منتهی الارب ). چیزی است که ثعبان را بگزد و بکشد. (السامی ). ایخنومن و آن قسمی راسوست و در مصر بسیار باشد و در نزدقبطیان قدیم حرمتی دینی داش...
-
فزار
لغتنامه دهخدا
فزار. [ ف َ ] (اِ) به معنی افزار که آلت پیشه وران باشد یعنی آلتی که مردم اصناف بدان کار کنند. (برهان ). افزار. ابزار. رجوع به افزار و ابزار شود. || به کنایت به معنی آلت مردی به کار رود : تا آنگهی که جمله در انبان تو نهندهر کی فزار خویش چو ثعبان موسوی...
-
موسی کف
لغتنامه دهخدا
موسی کف . [ سا ک َ ] (ص مرکب ) موسی دست . که ید بیضا دارد. (یادداشت مؤلف ) : میر موسی کف ، شمشیر چو ثعبان دارددست ابلیس و جنودش کند از ما کوتاه . منوچهری .شاه موسی کف چو خنجر برکشدزیر ران طودی روان خواهد نمود. خاقانی .و رجوع به موسی بن عمران و موسی ...
-
مه جولان
لغتنامه دهخدا
مه جولان . [ م َه ْ ج َ / جُو ] (ص مرکب ) که جولان و سیر و گردش او چون ماه است . با جولان کردنی چون ماه . || جولان کننده بر ماه . پیماینده ٔ ماه که به کنایه مراد رخسار معشوق است . بر ماه رخسار آینده و رونده : ای زلف بتم عقرب مه جولانی جادوصفتی گرچه ب...
-
برغمان
لغتنامه دهخدا
برغمان . [ ب َ غ َ ] (اِ) شاه مار. (یادداشت مؤلف ). مار بزرگ و اژدها. (برهان ) (ناظم الاطباء). مار نر و بزرگ و آنرا اژدرها و اژدها نیز گویند و بتازیش تنین و ثعبان خوانند. (شرفنامه ٔ منیری ). بوآ : بهار خرمی بنگر عیان بر درگه داراز رویین برغمانش برق ...