کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ثرده پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
ثرده
لغتنامه دهخدا
ثرده . [ ث ُ دَ ](ع اِ) نان شکسته در کاسه . نان ترید کرده . ثریدة.
-
واژههای همآوا
-
سرده
فرهنگ فارسی معین
(سَ دَ یا دِ)(اِ.) 1 - نوع ، قسم . 2 - نوعی از خربزه . 3 - قدحی که بدان شراب خورند. 4 - ساقی .
-
سردح
لغتنامه دهخدا
سردح . [ س َ دَ ] (ع ص ، اِ) زمین نرم مستوی و هموار. || جای نرم که گیاه نصی رویاند یا عام است . (منتهی الارب ) (آنندراج ).
-
سرده
لغتنامه دهخدا
سرده . [ س َ دَ / دِ ] (اِ) اوستا «سرده » ، پهلوی «سرتک » ، نوع ، قسم . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). بمعنی نوع است و انواع جمع آن است . (برهان )(جهانگیری ) (رشیدی ). || قدحی که بدان شراب خورند. (برهان ). قدح شراب . (آنندراج ) : ز خمار بار عشق از دل ...
-
سرده
لغتنامه دهخدا
سرده . [ س َ دِه ْ ] (اِ مرکب ) ظاهراً مقامی چون مقام کدخدایی . (یادداشت مؤلف ) : داروغه هندوانه و سرده خیار سبزکلونده شد محصل و بدران گزیر گشت .بسحاق اطعمه .
-
سرده
لغتنامه دهخدا
سرده . [ س َ دِه ْ ] (اِخ ) دهی از دهستان تحت جلگه ٔ بخش فدیشه ٔ شهرستان نیشابور. دارای 301 تن سکنه . آب از قنات . محصول آن غلات . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9).
-
صردح
لغتنامه دهخدا
صردح . [ ص َ دَ ] (ع اِ) جای هموار. (منتهی الارب ). زمین هموار. (مهذب الاسماء). زمین سخت . صرداح .
-
صرده
لغتنامه دهخدا
صرده . [ ] (اِخ ) (جنگ کننده ) موضعی است در افرائیم در حوالی اردن (اول پادشاهان 11:26) و دورنیست که همان صرتان مذکور در یوشع 3:16 یا صرتان مذکور در اول پادشاهان 7:26 باشد و در سفر داوران 7:22و اول پادشاهان 4:12 مذکور است لکن احتمال کلی میرود که تمام ...
-
سرده
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [قدیمی] sarde ۱. سرحلقۀ میخوارگان؛ ساقی: ◻︎ سردۀ بزم شراب است امروز / آنکه دی بود امام اصحاب (کمالالدین اسماعیل: ۳۳۰).۲. (اسم) قدح شراب.
-
جستوجو در متن
-
ثرودة
لغتنامه دهخدا
ثرودة. [ ث َ دَ ] (ع اِ) اشکنه . ترید. ثرید. ثرده .
-
علی
لغتنامه دهخدا
علی . [ ع َ ] (اِخ ) ابن ثردة، علی بن ابراهیم بن علی بن معتوق واسطی ، مشهور به ابن ثردة. رجوع به علی واسطی (ابن ابراهیم بن ...) شود.
-
علی
لغتنامه دهخدا
علی . [ ع َ ] (اِخ ) ابن ابراهیم بن علی بن معتوق واسطی ، مشهور به ابن ثردة. رجوع به علی واسطی (ابن ابراهیم بن ...) شود.
-
اطرطة
لغتنامه دهخدا
اطرطة. [ اَ رِ طَ ] (معرب ، اِ) مترادف ثردة یا ثرید، از کلمه ٔ لاتینی آتریتوس . (از دزی ج 1 ص 28).