کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ثدن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
ثدن
لغتنامه دهخدا
ثدن . [ ث َ دِ ] (ع ص ) فربه . گوشت گن . مرد بسیارگوشت . || متعفن و گندیده .
-
ثدن
لغتنامه دهخدا
ثدن .[ ث َ دَ ] (ع مص ) بسیارگوشت و گران گردیدن کسی . (منتهی الارب ). || ثدن لحم ؛ بوی گرفتن گوشت .
-
واژههای همآوا
-
سدن
فرهنگ نامها
(تلفظ: saden) خدمتکردن کعبه را یا بتخانه را ، فروهشتن جامه یا پرده را .
-
سدن
لغتنامه دهخدا
سدن . [ س َ ] (ع مص ) خدمت کردن کعبه را یا بتخانه را و دربانی نمودن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). خدمت کردن کعبه . (تاج المصادر بیهقی ) (دهار). || فروهشتن جامه یا پرده را. (منتهی الارب ).
-
سدن
لغتنامه دهخدا
سدن . [ س َ دَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان رستاق بخش مرکزی شهرستان گرگان واقع در 12 هزارگزی باختری گرگان و 3 هزارگزی جنوب شوسه ٔ گرگان به کردکوی . هوای آن معتدل و مرطوب است و سکنه ٔآن 235 تن است . شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان بافتن پار...
-
سدن
لغتنامه دهخدا
سدن . [ س َ دَ ] (ع اِ) پرده یا پرده بازگیر. ج ،اسدان . (منتهی الارب ) (آنندراج ). رجوع به سدل شود.
-
جستوجو در متن
-
ثدنة
لغتنامه دهخدا
ثدنة. [ ث َ دِ ن َ ] (ع ص ) تأنیت ثدن .
-
گوشتگن
لغتنامه دهخدا
گوشتگن . [ گو گ ِ ] (ص مرکب ) گوشت دار. دارای گوشت . || چاق . فربه . گوشتالو. ثَدِن . (منتهی الارب ).
-
مثدن
لغتنامه دهخدا
مثدن . [ م ُ ث َ د دَ ] (ع ص ) مرد بسیارگوشت گران . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). بسیارگوشت . ثَدِن . (ازاقرب الموارد). || آنکه دستش کوتاه و گردو ناقص باشد. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء)(از اقرب الموارد). || کسی که در سینه ٔ وی...
-
پرگوشت
لغتنامه دهخدا
پرگوشت . [ پ ُ ] (ص مرکب ) که گوشت بسیار دارد. گوشتناک . فربی . فربه مُطَبَّخ : عَبهر؛ پرگوشت و بزرگ از مردم . اَحدَر، کاحمد؛ کسی که ... رانش پرگوشت و اعلای بدن وی باریک باشد. جاریة دخدبه ؛ دختر پرگوشت . دحامل ؛ درشت خلقت پرگوشت . صِفِّط؛ مرد فربه ٔ ...