کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ثخن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
ثخن
/sexan/
معنی
سفتی؛ سختی؛ ستبری.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
ثخن
فرهنگ فارسی معین
(ثِ خَ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) ستبر و سخت گردیدن . 2 - (اِ.) ستبری ، ضخامت ، کلفتی . 3 - غلظت . 4 - سختی .
-
ثخن
لغتنامه دهخدا
ثخن . [ ث ِ خ َ ] (ع مص ، اِمص ) ستبرنا. ستبرا. سطبرا. سطبری . قطر. ضخامت . حجم . دبز. کلفتی . هنگفتی . لُکی . گندگی . غلّت . || غلظت . || سختی . || ثخانت . ثخونت . سطبر و سخت گردیدن . || صاحب کشاف اصطلاحات الفنون گوید: ثخن ، بالخاء المعجمه سطبر شدن ...
-
ثخن
لغتنامه دهخدا
ثخن . [ ث ُ خ ُ ] (ع ص ، اِ) ج ِ ثخین . (منتهی الارب ).
-
ثخن
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] sexan سفتی؛ سختی؛ ستبری.
-
واژههای همآوا
-
سخن
واژگان مترادف و متضاد
۱. بیان، عرض، قول، کلام، گفتار، گفتگو، مقال، نطق، گفت، حرف ۲. ادبیات، شعر
-
سخن
فرهنگ فارسی معین
(سُ خَ) [ په . ] (اِ.) 1 - کلام ، گفتار. 2 - نطق ، بیان . 3 - اراده ، آرزو.
-
سخن
لغتنامه دهخدا
سخن . [ س َ] (ع مص ) اشک گرم گریستن یعنی محزون و غمناک بودن . || (اِ) تب یا گرمی یا زیادت گرمی . (منتهی الارب ). تب ، و گفته شده است گرمی . (اقرب الموارد).
-
سخن
لغتنامه دهخدا
سخن . [ س ُ ] (ع ص ) گرم . (منتهی الارب ).
-
سخن
لغتنامه دهخدا
سخن . [ س ُ ] (ع مص ) گرم بودن . (اقرب الموارد).
-
سخن
لغتنامه دهخدا
سخن . [ س ُ خ ُ ] (ع مص ) گرم بودن . (اقرب الموارد). گرم گردیدن . (منتهی الارب ). || محزون بودن . (از اقرب الموارد). اشک گرم گریستن یعنی محزون بودن . (منتهی الارب ).
-
سخن
لغتنامه دهخدا
سخن . [ س ُ خ ُ / س ُ خ َ / س َ خ ُ / س َ خ َ ] (اِ) سخون . پهلوی «سخون » «اونوالا 116» و «سخون » (کلمه ، لفظ، عبارت )، از اوستا «سخور» (اعلان ، نقشه و طرح ) (بارتولمه 1569)، قیاس کنید با پاسخ (پهلوی «پسخو») (نیبرگ 200). (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین )....
-
سخن
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: saxvan] ‹سخون› soxan آنچه گفته شود؛ کلام؛ قول؛ نطق؛ بیان؛ گفتار.〈 سخن پهلودار: [مجاز] حرف گوشهدار و نیشدار؛ حرف کنایهآمیز که طعن یا دشنامی در آن باشد.〈 سخن راندن: (مصدر لازم) [مجاز] سخن گفتن؛ نطق کردن.〈 سخن گفتن: (مصدر...
-
سخن
لهجه و گویش اصفهانی
تکیه ای: harf طاری: qâya طامه ای: harf طرقی: qâya کشه ای: qâya نطنزی: harf