کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ثجل پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
ثجل
لغتنامه دهخدا
ثجل . [ ث َ ج َ ] (ع مص ) اَثْجَل گردیدن .
-
ثجل
لغتنامه دهخدا
ثجل . [ ث ُ ] (اِخ ) موضعی است به شق ّ عالیه . (مراصد الاطلاع ).
-
ثجل
لغتنامه دهخدا
ثجل . [ ث ُ ] (ع ص ، اِ) ج ِ ثَجلاء و اَثجل .
-
واژههای همآوا
-
سجل
واژگان مترادف و متضاد
۱. شناسنامه، کارتشناسایی ۲. پیماننامه، عهدنامه ۳. حکمنامه، فتوای قاضی، حکم محکم ۴. قباله مهردار ۵. برات مهردار ۶. چک دادوستد ۷. کتاب عهود واحکام
-
سجل
لغتنامه دهخدا
سجل . [ س َ ] (اِ) نام طعامی که از گوشت و آرد درست نمایند. (آنندراج ).
-
سجل
لغتنامه دهخدا
سجل . [ س َ ] (ع اِ) دلو بزرگ با آب . سجال و سجول جمع آن است . (منتهی الارب ) (آنندراج ). دول بزرگ .(مهذب الاسماء). دلو بزرگ که در آن آب باشد اندک یا بسیار و اگر خالی بود آن را سجل نگویند. (اقرب الموارد). || پستان بزرگ . || پری دلو. (منتهی الارب ) (آ...
-
سجل
لغتنامه دهخدا
سجل . [ س َ ] (ع مص ) ریختن آب را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (اقرب الموارد). || متصل خواندن سوره را. (منتهی الارب ) (آنندراج ). متصل خواندن کتاب را، و از این معنی است حدیث ابن مسعود: افتتح سورة النساء فسجلها؛ یعنی آن را متصل خواند و آن از سجل است بمع...
-
سجل
لغتنامه دهخدا
سجل . [ س ِ ج ِل ل ] (اِخ ) نام فرشته ای است . (ترجمان القرآن ).
-
سجل
لغتنامه دهخدا
سجل . [ س ِ ج ِل ل ] (اِخ ) نام کاتب نبی (ص ). (منتهی الارب ). نام دبیری است از دبیران پیغامبر علیه الصلواة و السلام . (مهذب الاسماء). کاتب نبی (ص ). (المعرب جوالیقی ص 194).
-
سجل
لغتنامه دهخدا
سجل . [ س ِ ج ِل ل / س ِ ج ِ ] (از ع ، اِ) چک با مهر. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (غیاث ) : مشتری چک نویس قدر تو بس که سعادت سجل آن چک تست . خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 526). || نویسنده . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || مرد بلغت حبشه .(منتهی الارب ) (آن...
-
سجل
فرهنگ فارسی معین
(س جِ) [ ع . ] (اِ.) 1 - دفتر احکام . 2 - حکم و فتوای قاضی .3 - در فارسی به معنای شناسنامه .
-
سجل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: سجّل، جمع: سجلات] sejel[l] ۱. [منسوخ] دفترچهای که در آن نام، نشان، تاریخ تولد، ازدواج، طلاق، و فوت ثبت میشود؛ سجل احوال؛ شناسنامه.۲. حکم محکم.۳. [قدیمی] عهدنامه.۴. [قدیمی] حکم و فتوای قاضی.۵. [قدیمی] دفتری که قاضی صورت دعاوی و اسناد و ...
-
سِّجِلِّ
فرهنگ واژگان قرآن
طومار ("سجل" سنگي است که در قديم بر آن مينوشتند ، ولي بعداًبه هر چيزي که بشود روي آن نوشت سجل گفته شده لذا در عبارت "کطي السجل للکتب" يعني مثل پيچيدن چيزي که در آن چيزي نوشته شده باشد تا محفوظ بماند )
-
سِجِل
لهجه و گویش تهرانی
شناسنامه