کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ثجاج پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
ثجاج
/sajjāj/
معنی
روانشونده؛ فروریزنده.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
ثجاج
لغتنامه دهخدا
ثجاج . [ ث َج ْ جا ] (ع ص ) فروریزنده . ریزان . روان شونده . سیّال : چون بحر مواج و سیل ثجاج به بلخ آمد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 264). بر دفع و انتقام چون برق وهّاج و سیل ثجاج اندرونی از انتقام مشحون با لشکری از قطار باران افزون . (جهانگشای جوینی ).
-
ثجاج
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] sajjāj روانشونده؛ فروریزنده.
-
واژههای همآوا
-
سجاج
لغتنامه دهخدا
سجاج . [ س َ ] (ع ص ، اِ) شیر تنک بسیار آب . (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء).
-
جستوجو در متن
-
شران
لغتنامه دهخدا
شران . [ ش ُ / ش ِرْ را ] (نف ) پیاپی ریزنده و روان . (برهان ) (آنندراج ). روان و پیاپی ریزنده . (ناظم الاطباء).- باران شران ؛ به اعتبار پیاپی ریختن و به این معنی به کسر «ش » هم آمده است و عربان ثجاج گویند. (برهان ) (آنندراج ).بارانی که پیاپی ریزد. (...
-
مواج
لغتنامه دهخدا
مواج . [ م َوْ وا ] (ع ص ) دریای موج دار و متلاطم . (ناظم الاطباء). خیزابه دار. خیزابدار. پرموج . بسیارخیزابه . موج زن . بسیارموج زن . بسیارموج . شکن گیر. خیزابه گیر. خیزاب گیر. (یادداشت مؤلف ) : در مقدمه ٔ لشکر او قرب دویست مربط فیل بود... و بر عقب...
-
وهاج
لغتنامه دهخدا
وهاج . [ وَهَْ ها ] (ع ص ) شدیدالوهج . (اقرب الموارد). تابان . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ترتیب عادل بن علی ). فروزنده . درخشنده . (مهذب الاسماء). افروخته و فروزان و روشن و درخشنده . (غیاث اللغات ) (آنندراج ) : بر دفع و انتقام چون برق وهاج و سیل ثجاج ......