کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ثاقب پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
ثاقب
/sāqeb/
معنی
۱. نافذ (فکر).
۲. [جمع: ثَواقِب] روشن؛ تابان؛ درخشان.
۳. (پزشکی) ویژگی دردی که صاحب آن میپندارد اندام او را سوراخ میکنند.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. تابان، تابناک، رخشان، روشن، فروزان، منور
۲. سوراخکننده، نافذ
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
ثاقب
فرهنگ نامها
(تلفظ: sāqeb) (عربی) هوشیار ، تند دریابنده (ذهن ، فکر)، روشن ، فروزان.
-
ثاقب
واژگان مترادف و متضاد
۱. تابان، تابناک، رخشان، روشن، فروزان، منور ۲. سوراخکننده، نافذ
-
ثاقب
فرهنگ فارسی معین
(قِ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - روشن ، درخشان . 2 - روشن کننده . 3 - نافذ، سوراخ کننده . 4 - ستارة روشن .
-
ثاقب
لغتنامه دهخدا
ثاقب . [ ق ِ ] (اِخ ) (شیخ مصطفی ) از مشایخ طریقه ٔ مولویه و یکی از شعراست . او در کوتاهیه میزیست و اصل وی از ازمیر است و از برآوردگان مصطفی پاشا کوپریلی زاده است سپس به أدرنه شد و به طریقه ٔ مولویه درآمد و بعد از آن به قونیه رفت و پس از دیری خدمت پ...
-
ثاقب
لغتنامه دهخدا
ثاقب . [ ق ِ ] (اِخ ) شاعری از مردم انقره . او در اندرون همایون تربیت شده است و در 1258 هَ . ق . درگذشته است . وی را قولها و بعض اشعار است . (قاموس الاعلام ).
-
ثاقب
لغتنامه دهخدا
ثاقب . [ ق ِ ] (اِخ ) شاعری از مردم هندوستان . وفات او بشهر بنارس در 1229 هَ . ق . و این دو بیت از اوست :از پشت فلک بر شده در زیر زمین باش با سیر و تماشای جهان خانه نشین باش بر مائده ٔاهل دول دست میندازاز مکسب خود قانع یک نان جوین باش .(قاموس الاعلام...
-
ثاقب
لغتنامه دهخدا
ثاقب . [ ق ِ ] (اِخ ) نام شاعری از مردم بخارا و بیت ذیل از اوست :قدم ببحر خطرناک عشق ماندم و آخرکمر ز موج و کلاه از سر حباب گرفتم .(قاموس الاعلام ).
-
ثاقب
لغتنامه دهخدا
ثاقب . [ ق ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از ثقوب و ثقب . مضی ٔ. روشن . فروزان . || سوراخ کننده . || نافذ. || رخشان . تابان .تابنده . || افروخته . || روشن کننده . || باتلألؤ. درخشان . (غیاث ، کشف و منتخب ). || نام دردی است که صاحبش چنان پندارد که کسی در اندا...
-
ثاقب
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] sāqeb ۱. نافذ (فکر).۲. [جمع: ثَواقِب] روشن؛ تابان؛ درخشان.۳. (پزشکی) ویژگی دردی که صاحب آن میپندارد اندام او را سوراخ میکنند.
-
واژههای مشابه
-
ثَاقِبٌ
فرهنگ واژگان قرآن
نفوذ کننده - فرو رونده (اصلش ازثقوب است به معناي فرو رفتن و نفوذ چيزي در چيز ديگر )
-
armour-piercing ammunitions, armour piercing
مهمات ثاقب
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم نظامی] پرتابههایی که از آنها برای نفوذ به بدنه و آسیبرسانی به خودروهای زرهی استفاده میکنند
-
ثاقب افندی
لغتنامه دهخدا
ثاقب افندی . [ ق ِ اَ ف َ ] (اِخ ) (حکیم ...) اصل او از اخسخه است و آنگاه که بدر سعادت درآمد در مدرسه ٔ قره مصطفی پاشا واقع در بازار ارغادبتحصیل علوم پرداخت و نیز طب آموخت و پس از اکمال تحصیل در مقابل جامع شریف سلیمانیه در مریضخانه ای بتعلیم فن طب مش...
-
ثاقب الثلج
لغتنامه دهخدا
ثاقب الثلج . [ ق ِ بُث ْ ث َ ] (ع ص مرکب ) رجوع به برف سُنْب شود.
-
ثاقب الحجر
لغتنامه دهخدا
ثاقب الحجر.[ ق ِ بُل ْ ح َ ج َ ] (ع اِ مرکب ) بسپایه . کثیرالارجل . بسفایج . (مفردات ابن البیطار) (تذکره ٔ اولی الالباب ). اضراس الکلب . تشمیر. سقی رغلا. چشمک . مشوطالغراب . و نیز رجوع به کثیرالارجل شود.