کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ثادغ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
صادق
لغتنامه دهخدا
صادق . [ دِ ] (اِخ ) ابن عبدالرحمان بن عبداﷲبن محمد بخشی حلبی حنفی خلوتی ، ملقب به صلاح الدین و رئیس فرقه ٔ اخلاصیه ٔ حلب است . مولد وی سال 1133 هَ . ق . وی در کنف پدر و اعمام پرورش یافت و از آنان علم فراگرفت و انتفاع یافت و بر ابوعبدالفتاح محمدبن حس...
-
صادق
لغتنامه دهخدا
صادق . [ دِ ] (اِخ ) ابن عبدالسلام ، معروف به بترونی حلبی . سیدمحمد امین محبی دمشقی در ذیل نفحة، او و خاندان او را بغایت ستوده و شعر وی را توصیف کند. او در اوائل قرن یازدهم هجری وفات کرد. محمد راغب حلبی دو صفحه ازاشعار او را در اعلام النبلاء ج 6 ص 43...
-
صادق
لغتنامه دهخدا
صادق . [ دِ ] (اِخ ) ابن یوسف مجود. او راست رساله ای در تجوید.
-
صادق
لغتنامه دهخدا
صادق . [ دِ ] (اِخ ) رجوع به صادق سمرقندی شود.
-
صادق
لغتنامه دهخدا
صادق . [ دِ ] (اِخ ) صاحب آتشکده گوید: نام وی سیدمحمد صادق و تخلص او صادق است . سیدی والانژاد و عالمی پاک اعتقاد و فاضلی درویش نهاد است ، اصل وی از طبقه ٔ سادات عظیم الشأن از تفرش قم و در عنفوان و ریعان عمر به اصفهان آمده و در خدمت مولانا محمد صادق ...
-
صادق
لغتنامه دهخدا
صادق . [ دِ ] (اِخ ) لقب اسماعیل پیغمبر است . رجوع به اسماعیل شود.
-
صادق
لغتنامه دهخدا
صادق . [ دِ ] (اِخ ) نام وی علی خان میرزا و متخلص به صادق و برادر کوچکتر مراد است . جوانی بسیار نامراد و کوچک دل و هم زبان است و چنان عاشق پیشه و باذوق است که اگرمحتاج نباشد بجز کار ذوق به کار دیگر اهمیت نمی دهد،اگرچه سلطنت باشد. حقیر در یکی از فترته...
-
صادق
لغتنامه دهخدا
صادق . [ دِ ] (اِخ ) وی از مردم ادرنه بود و با حسن خطی که داشت کتب بسیار تحریر کرد. این بیت او راست :ساقی سکا کوز قپد و غنی کوردی حبابک آلندوغی هپ اوایدی مجلس ده شرابک .(قاموس الاعلام ).
-
صادق
لغتنامه دهخدا
صادق . [ دِ ] (اِخ ) وی از مردم بلگراد و به حسن خط مشهور و طریقه ٔ علمی را سالک بود. این بیت او راست :ایدر بر لحظه ده بیک کز بنی مقبول و مردودی عتاب عشوه آمیزی خطاب خنده آلودی .(قاموس الاعلام ).
-
صادق
لغتنامه دهخدا
صادق . [ دِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از صدق . راستگو. مقابل کاذب . راست گوینده . ج ، صادقون ، صادقین : این دو صادق خرد و رأی که میزان دلندبر پی عقرب عصیان شدنم نگذارند. خاقانی .گفتی که چو خاقانی عشاق بسی دارم صادق تر از او عاشق بنمای کدام است آن . خاقانی ...
-
ثادق
لغتنامه دهخدا
ثادق . [ دِ ] (اِخ ) نام وادئی در دیار بنی عقیل و در آنجا آبهائی است . اصمعی گفته است که ثادق وادی بزرگ و پهناوری است که به رُمّه منتهی میشود. (مراصد). || نام اسب منقذبن ظریف .
-
ثادق
لغتنامه دهخدا
ثادق . [ دِ ] (ع ص ) سحاب ثادِق ؛ ابر ریزان . || وادی ثادِق ؛ وادی سائل . وادی سیلناک .
-
صادق
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] sādeq ۱. راستگو.۲. راست؛ درست.۳. [قدیمی] پیدا؛ آشکار.
-
صَادِقٌ
فرهنگ واژگان قرآن
راست - راست گو
-
صادق
لهجه و گویش اصفهانی
تکیه ای: dorost / râsgu طاری: sâde طامه ای: sâdeq طرقی: sâfsâda/sâfsöndölâ کشه ای: sâdeq / rurâst نطنزی: sâdeq / râsgu