کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ت-رنی-ح پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
ت-رنی-ح
لغتنامه دهخدا
ت-رنی-ح . [ ت َ ] (ع مص ) بیهوش شدن یقال رنح (مجهولاً) اذا غشی علیه . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از المنجد). || ناو ناوان رفتن از سستی استخوان . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || عارض شدن سستی در استخوانها ...
-
واژههای مشابه
-
رنی
لغتنامه دهخدا
رنی . [ ] (اِ) صاحب فرهنگ شعوری آرد: بمعنی رهی است یعنی بنده و غلام . شاید لهجه ٔ محلی باشد.
-
رنی
لغتنامه دهخدا
رنی . [ رِ ] (اِخ ) جان . (1761 - 1821 م .). از مهندسان معروف انگلیسی بود. از بناهای معروف او ساختمان پل واترلو و پل لندن است . رجوع به دائرةالمعارف بریتانیکا شود.
-
رنی
لغتنامه دهخدا
رنی . [ رِ ] (اِخ ) قصبه ای است در ناحیه ٔ راجبوتا از کشور هندوستان واقع در 180هزارگزی شمال شرقی بیکانیر. دارای 5200 تن جمعیت است و از آن میان 985 تن مسلمان هستند.
-
رنی
لغتنامه دهخدا
رنی . [ رُ ] (اِخ ) قصبه ای است در ناحیه ٔ بسارابی از کشور روسیه واقعدر 43هزارگزی شمال غربی قضای اسماعیل . دارای اسکله است و 6080 تن جمعیت دارد. (از قاموس الاعلام ترکی ).
-
رنی
لغتنامه دهخدا
رنی . [ رُن ْ نا ] (ع اِ) (الَ ...) تمامه ٔ مخلوق . (منتهی الارب ) (آنندراج ). همه ٔ آفریدگان . (از اقرب الموارد) (از معجم متن اللغة). و گویند: ما فی الرنی مثله ؛ یعنی در میان همه ٔکسان چون او نیست . (از معجم متن اللغة). || نام جمادی الاَّخرة، و بدین...
-
ح
فرهنگ فارسی معین
(حر.) هشتمین حرف از الفبای فارسی ، برابر با عدد 8 در حساب ابجد.
-
ح
لغتنامه دهخدا
ح . (حرف ) حرف ششم است از حروف هجاء عرب پس از جیم و پیش از خاء و حرف هشتم از حروف فارسی پیش از خاء و پس از چ . و آن از حروف مصمته ٔ ملفوظة ویکی از حروف ششگانه ٔ حلقیه است و آن را به حساب جُمَّل و هم حساب ترتیبی فارسی به هشت دارند و نام آن حاء است و آ...
-
ح
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، حرف) h هشتمین حرف الفبای فارسی؛ حِ؛ حا. Δ در حساب ابجد: «۸ ».
-
ح
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) he نام حرف «ح».
-
ت
فرهنگ فارسی معین
(حر.) چهارمین حرف از الفبای فارسی که در حساب ابجد برابر عدد 400 می باشد.
-
ت
فرهنگ فارسی معین
(ضم .) ضمیر متصل شخصی ، دوم شخص مفرد. و آن بر دو گونه است : الف - اضافی : کتابت . ب - مفعولی : گفتمت .
-
ت
لغتنامه دهخدا
ت . (حرف ) چهارمین حرف الفبای پارسی و سومین حرف الفبای تازی و حرف بیست و دوم از ابجد است واز حروف مسروری و از حروف هوائی است و از حروف شمسیه و ناریه و هم از حروف مرفوع و مصمته و نیز از حروف مهموسه ٔ نطعیه است ، و آنرا تای قرشت و تای مثناة فوقانی گوین...
-
ت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، حرف) t چهارمین حرف الفبای فارسی؛ تا. Δ در حساب ابجد: «۴۰۰».