کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تیغ زن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
تیغ زن
/tiqzan/
معنی
۱. [مجاز] ویژگی کسی که با نیرنگ و یا زور از دیگران پول میگیرد.
۲. [قدیمی] شمشیرزن.
۳. [قدیمی، مجاز] جنگجو.
۴. دلاک؛ سلمانی.
۵. کسی که در عزای شهیدان کربلا به سر خود قمه میزند؛ قمهزن.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
تیغ زن
فرهنگ فارسی معین
(زَ) (ص فا.) شمشیرزن .
-
تیغ زن
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) tiqzan ۱. [مجاز] ویژگی کسی که با نیرنگ و یا زور از دیگران پول میگیرد.۲. [قدیمی] شمشیرزن.۳. [قدیمی، مجاز] جنگجو.۴. دلاک؛ سلمانی.۵. کسی که در عزای شهیدان کربلا به سر خود قمه میزند؛ قمهزن.
-
واژههای مشابه
-
تیغ و تیغکشی
فرهنگ گنجواژه
زد و خورد با چاقو و سلاح سرد.
-
کام تیغ
لغتنامه دهخدا
کام تیغ. [ م ِ ] (اِ مرکب ) نامی است که در سیاه کلان و نواحی کرج به لوقیون ترکمانی دهند. گونه ای از دیوخار و آن درختچه ای است که در نقاط خشک و استپی دیده میشود. (یادداشت مؤلف ).
-
گرگ تیغ
لغتنامه دهخدا
گرگ تیغ. [ گ ُ ] (اِ مرکب ) درختچه ای است از جنس لیسیوم که سه گونه ٔ آن در ایران نام برده شده است :1- بارباروم که در نقاط خشک جنگل های کرانه ٔ دریای مازندران میروید و گرگ تیغ خوانده میشود. 2- روتانیکوم که در شوره زارهای مردآباد (جنوب کرج ) دیده شده ا...
-
تیغ زدن
واژگان مترادف و متضاد
۱. تلکه کردن ۲. شمشیر زدن ۳. مجروح کردن
-
یک تیغ
لغتنامه دهخدا
یک تیغ. [ ی َ / ی ِ ] (ص مرکب ، ق مرکب ) سراپا. سراسر.گویند: یک تیغ سیاه است ؛ یعنی هیچ خال و خجک از رنگ دیگر ندارد. (از یادداشت مؤلف ). یکدست . یکسره . مطلق . (فرهنگ لغات عامیانه ). || متحد. متفق .- یک تیغ شدن ؛ متحد شدن . متفق شدن : با یکدیگر بیع...
-
aculeate, prickly
تیغدار
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زیستشناسی- علوم گیاهی] ویژگی سطحی که دارای تیغ باشد
-
تیغ زدن
فرهنگ فارسی معین
(زَ دَ) 1 - (مص م .) دمیدن آفتاب . 2 - (عا.) از کسی پول یا مالی را به زور یا نیرنگ گرفتن .
-
تیغ نمودن
فرهنگ فارسی معین
(نِ دَ) (مص م .) تهدید کردن .
-
یک تیغ
فرهنگ فارسی معین
( ~.) (ص مر.) 1 - متحد در جنگ . 2 - (عا.) یک دست ، یکسره .
-
سر تیغ
لغتنامه دهخدا
سر تیغ. [ س َ رِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) سر شمشیر. || سر کوه . (برهان ) (آنندراج ). || کنایه از روشنایی . (برهان ) (انجمن آرا).
-
صف تیغ
لغتنامه دهخدا
صف تیغ. [ ص َ ف ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از دو طرف تیغ است و آن را صفحه ٔ تیغ هم گویند. (برهان قاطع) (انجمن آرای ناصری ).
-
شب تیغ
لغتنامه دهخدا
شب تیغ. [ ش َ ب ِ ] (اِخ ) شب دهم محرم . شب عاشورا. (آنندراج ).