کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تیززبان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
تیززبان
/tizzabān/
معنی
زبانآور؛ فصیح.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
چیره، ذلیق، بلیغ، فصیح، زبانآور ≠ الکن، پریشزبان، زبانپریش، گنگ، اصم
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
تیززبان
واژگان مترادف و متضاد
چیره، ذلیق، بلیغ، فصیح، زبانآور ≠ الکن، پریشزبان، زبانپریش، گنگ، اصم
-
تیززبان
لغتنامه دهخدا
تیززبان . [ تیزْ، زَ ] (ص مرکب ) زبان آور و بلیغو فصیح . (ناظم الاطباء). ذلق . ذلیق . حلیف . طلق اللسان . طلیق اللسان . حلیف اللسان . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به تیززبانی و تیز و دگر ترکیبهای آن شود.
-
تیززبان
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی، مجاز] tizzabān زبانآور؛ فصیح.
-
جستوجو در متن
-
طلیق اللسان
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] taliqollesān گشادهزبان؛ تیززبان.
-
چیرهزبان
واژگان مترادف و متضاد
تیززبان، زباندار، سخنگزار، سخنور، نطاق ≠ الکن
-
ذلق
فرهنگ فارسی معین
(ذِ لِ) [ ع . ] (ص .) چیره زبان ، تیززبان .
-
ذلاقت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: ذلاقة] [قدیمی] za(e)lāqat تیززبان شدن؛ فصیح شدن؛ فصاحت؛ تیززبانی؛ زبانآوری؛ گشادهزبانی.
-
ذلق
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] ‹ذلیق› [قدیمی] zaleq ۱. تیز.۲. تیززبان؛ زبانآور؛ فصیح.
-
ذلیق
واژگان مترادف و متضاد
۱. تیز ۲. تیززبان، چیرهزبان، سخنور، فصیح، ≠ الکن، کند
-
سلیط
فرهنگ فارسی معین
(سَ) [ ع . ] (ص .) 1 - فصیح ، تیززبان . 2 - تیز و تند از هر چیز.
-
ذلق
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] zalaq ۱. تیز شدن؛ تیز شدن کارد و مانند آن.۲. فصیح و تیززبان شدن؛ تیززبانی.
-
زبانآور
واژگان مترادف و متضاد
بلیغ، تیززبان، خوشصحبت، خوشکلام، رسا، سخنگزار، سخنور، شاعر، فصیح، ناطق، نطاق
-
اره
فرهنگ فارسی معین
زبان (اَ رُِ. زَ) (ص مر.) 1 - تیززبان ، زبان - دراز. 2 - بهتان گوی .
-
طرار
فرهنگ فارسی معین
(طَ رّ) [ ع . ] (ص .) 1 - کیسه بر. 2 - عیار، دزد. 3 - حیله گر. 4 - تیززبان .