کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تیزتاز پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
تیزتاز
لغتنامه دهخدا
تیزتاز. (نف مرکب ) کسی که جلد می دود و تند تاخت می کند. (ناظم الاطباء). سریعالسیر. تندرو : پدید آمد از دور چیزی درازسیه رنگ و تیره تن و تیزتاز. فردوسی .دگرموبدی گفت کای سرفرازدو اسب گرانمایه ٔ تیزتاز. فردوسی .سوی جاهش سهم غیب تیزتازچون خرد منهی و کار...
-
جستوجو در متن
-
تیرتاز
لغتنامه دهخدا
تیرتاز. (نف مرکب ) تازنده چون تیر. تیزتاز. رجوع به تیزتاز شود.
-
کلنگ افکنی
لغتنامه دهخدا
کلنگ افکنی . [ ک ُ ل َ اَ ک َ ] (حامص مرکب ) کلنگ افکندن . کلنگ شکارکردن . صید کردن و بر زمین افکندن کلنگ : یکی کاروان جمله شاهین و بازبه چرز و کلنگ افکنی تیزتاز.نظامی .
-
تیره تن
لغتنامه دهخدا
تیره تن . [ رَ / رِ ت َ ] (ص مرکب ) سیاه اندام . کالبد سیاه و تاریک : پدید آمد از دور چیزی درازسیه رنگ و تیره تن و تیزتاز. فردوسی .فرزند تو این تیره تن خامش خاکی است پاکیزه خرد نیست نه این جوهر گویا. ناصرخسرو.رجوع به تیره و دیگر ترکیبهای آن شود.
-
تیزپوی
لغتنامه دهخدا
تیزپوی . (نف مرکب ) تیزتک . تیزتاز. سریعالسیر. تندرو : کم آسا و دمساز و هنجارجوی سبک یاب و آسان رو و تیزپوی . اسدی .نماینده بر گنبد تیزپوی دو پیکر تو گوئی چو زرینه گوی . اسدی .بسان کهی جانور تیزپوی چو کوهی خروشنده و رزمجوی . اسدی .رجوع به تیز و دیگر ...
-
تاز
لغتنامه دهخدا
تاز. (اِمص ) تاختن . (فرهنگ جهانگیری ) (شرفنامه ٔ منیری ) (فرهنگ خطی کتاب خانه ٔ مؤلف ). با «با»بمعنی تاختن . (غیاث اللغات ). || (نف مرخم ) تازنده . (شرفنامه ٔ منیری ) (فرهنگ خطی کتابخانه ٔ مؤلف ) (فرهنگ رشیدی ). و آنرا تازنده گویند. (آنندراج ) (ان...
-
افکنی
لغتنامه دهخدا
افکنی . [ اَ ک َ ] (حامص ) حاصل مصدر از افکندن که به صورت ترکیب آید : یکی کاروان جمله شاهین و بازبچرغ و کلنگ افکنی تیزتاز. نظامی .گرفته مزن در حریف افکنی گرفته شوی گر گرفته زنی . نظامی .بدشمن گر آیی بخصم افکنی گشاده بر و بازوی بهمنی . نظامی .ز خصم تو...
-
منهی
لغتنامه دهخدا
منهی . [ م ُ ] (ع ص ) خبردهنده . (غیاث ) (آنندراج ). کارآگاه . (صحاح الفرس ). مشرف . خبررسان . مبلغ. (یادداشت مرحوم دهخدا). منهیان جمع منهی . خبردهندگان . (غیاث ) (آنندراج ). آنکه خبر میدهد. اعلام کننده و خبردهنده و آگاه کننده . ج ، منهیان . (ناظم ال...
-
چرز
لغتنامه دهخدا
چرز. [ چ َ ] (اِ) پرنده ایست که او را به چرغ و باز و امثال آن شکار کنند، و چون چرغ یا باز خواهند که او را بگیرند پیخالی بر سر وروی آنها اندازد و خود را خلاص کند، و بعربی «حباری »گویندش و ترکان «توغدری ». (برهان ). جانوریست پرنده که آنرا بچرغ و باز و ...
-
چیز
لغتنامه دهخدا
چیز. (اِ) شی ٔ. (منتهی الارب ) (دهار). پدیده .تعبیری عام هر موجود و موضوع و حال را : نباید جز آن چیز کاندر خورد. دقیقی .ز پندت نبد هیچ مانیده چیزولیکن مرا خود پر آمد قفیز. فردوسی .خوبتر چیز در جهان سخن است خلق آن خواجه خوبتر ز سخن . فرخی .از کمال هیچ...
-
دراز
لغتنامه دهخدا
دراز. [ دَ / دِ ] (ص ) طویل . مقابل کوتاه . طولانی . نقیض کوتاه . (برهان ). مستطیل . مستطیله . طویله . مقابل قصیر. طویل و آن یا طولی است عمودی ، چنانکه از بالائی بدان بینند، چون : گیسوانی ،دستی ، ریشی دراز یا مقابل پست و آن طولی باشد عمودی ، چون از ز...