کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تیز پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
تیز
/tiz/
معنی
۱. [مقابلِ کُند] هرچیزی که نوک یا لبۀ آن بسیار نازک و بُرنده باشد، مثل شمشیر، کارد، چاقو، سوزن، و مانندِ آن؛ بُرنده.
۲. [قدیمی، مجاز] تند؛ شتابان.
۳. [قدیمی، مجاز] چست؛ چالاک.
۴. هرچیزی که طعم آن تند باشد و زبان را بسوزاند.
۵. دارای بوی تند.
۶. [مجاز] شدید: آتش تیز.
۷. کشیده؛ دراز: بینی نوکتیز.
۸. [مجاز] حساس: چشمان تیز، گوشهای تیز.
۹. [مجاز] زیر، نازک، و بلند: صدای تیز.
۱۰. (اسم) [قدیمی] باد صداداری که از مقعد خارج میشود؛ ضرطه.
〈 تیز شدن: (مصدر لازم)
۱. بُرنده شدن لبۀ تیغ یا نوک چیزی که کُند شده است.
۲. [مجاز] برانگیخته شدن.
۳. [مجاز] خشمگین شدن.
〈 تیز کردن: (مصدر متعدی)
۱. برنده ساختن لبۀ تیغ یا نوک چیزی که کُند شده است.
۲. [مجاز] برانگیختن.
۳. [مجاز] خشمگین ساختن.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. تند، حاد
۲. چابک، سریع
۳. برا، بران، برنده ≠ کند
۴. پرادویه
۵. تلخمزه، گس
۶. باد، ریح، گوز
۷. باهوش، دقیق، هوشیار، زیرک ≠ دیرفهم، کمهوش
دیکشنری
acute, biting, fine, incisive, keen, penetrative, reedy, salient, sharp, supple, trenchant
-
جستوجوی دقیق
-
تیز
واژگان مترادف و متضاد
۱. تند، حاد ۲. چابک، سریع ۳. برا، بران، برنده ≠ کند ۴. پرادویه ۵. تلخمزه، گس ۶. باد، ریح، گوز ۷. باهوش، دقیق، هوشیار، زیرک ≠ دیرفهم، کمهوش
-
تیز
فرهنگ فارسی معین
(اِ.) باد صداداری که از مقعد خارج شود.
-
تیز
فرهنگ فارسی معین
[ په . ] (ص .) 1 - بُرنده . 2 - هر چیز که مزه آن تند باشد و زبان را بسوزاند، مانند فلفل . 3 - هوشیار، مراقب .4 - (ق .) (عا.)سریع ، فوری .
-
تیز
فرهنگ فارسی معین
(ق .ص .)1 - تندخو، بدخو.2 - زرد، بی رنگ .
-
تیز
لغتنامه دهخدا
تیز. (ص ) معروف است که نقیض کند باشد. (برهان ) (از انجمن آرا). مقابل کند. (آنندراج ). بران و قاطع و حاد و برنده . (از ناظم الاطباء). بران . برنده . تند. قاطع.سخت برنده . مقابل کند. (از یادداشت بخط مرحوم دهخدا). پارسی باستان «تیگرا خئودا» (دارنده ٔ خو...
-
تیز
لغتنامه دهخدا
تیز. [ ت َ ] (ع مص ) غلبه نمودن . || لرزیدن تیر که در نشانه زده باشند. یقال : تاز السّهم فی الرمیة. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
-
تیز
لغتنامه دهخدا
تیز. [ ی َزز ] (ع اِ) سخت الواح . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). شدیدالالواح از گور خران یا خران . (از ذیل اقرب الموارد).
-
تیز
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [پهلوی: tēĵ] tiz ۱. [مقابلِ کُند] هرچیزی که نوک یا لبۀ آن بسیار نازک و بُرنده باشد، مثل شمشیر، کارد، چاقو، سوزن، و مانندِ آن؛ بُرنده.۲. [قدیمی، مجاز] تند؛ شتابان.۳. [قدیمی، مجاز] چست؛ چالاک.۴. هرچیزی که طعم آن تند باشد و زبان را بسوزاند.۵. دارا...
-
تیز
دیکشنری فارسی به عربی
بيرة مرة , حاد , حار , حارق , سريع , کبح , متحمس , محزن , مدبب
-
تیز
لهجه و گویش اصفهانی
تکیه ای: tiz طاری: tiz طامه ای: tiz طرقی: tir کشه ای: tiz نطنزی: tiz
-
واژههای مشابه
-
گوش تیز
لغتنامه دهخدا
گوش تیز. (ص مرکب ) تیزگوش . رجوع به تیزگوش شود.
-
acute
نوکتیز
واژههای مصوّب فرهنگستان
[کشاورزی- علوم باغبانی] ویژگی برگی که از دو طرف شیب یکنواخت دارد و بهتدریج نوک آن باریک میشود
-
تیز شدن
واژگان مترادف و متضاد
۱. برنده شدن، براشدن ۲. برانگیخته شدن، گوش به زنگ شدن ۳. گستاخ شدن، بیپروا گشتن ۴. مشتعل شدن، شعلهور شدن، پرلهیب گشتن ۵. پرادویه شدن
-
تیز کردن
واژگان مترادف و متضاد
۱. بران کردن، برنده کردن ۲. تحریک کردن، برانگیختن ۳. پرادویه کردن