کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تیر هوائی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
تیر امان
لغتنامه دهخدا
تیر امان . [ رِ اَ ] (ترکیب اضافی ، اِمرکب ) سلاطین چون کسی را امان دهند و خواهند که مزاحمتی از لشکریان به او نرسد تیری که نام پادشاه بر آن نقش کرده باشد از جعبه ٔ خاص به او دهند و این نشان امان باشد. (آنندراج ) (از غیاث اللغات ) : تا تیر هلاکم بزنی ...
-
تیر بوته
لغتنامه دهخدا
تیر بوته . [ رِ / رْ ت َ / ت ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) نوعی از صنایع و آن چنان است که تیراندازان کامل بر آماج ، به تیرهائی که از کمان افکنده باشند گلها و جانوران نقش کنند. (آنندراج ) : بی تو رفتم سوی گلشن خلعتم را پیش کردهمچو تیر بوته شاخ گل دلم ر...
-
تیر پرتابی
لغتنامه دهخدا
تیر پرتابی . [ رِ پ َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) منسوب به تیر پرتاب : به بال و پر مرو از ره که تیر پرتابی هواگرفت زمانی ولی به خاک نشست . حافظ (از آنندراج ).کبوتر فلک از بیم تیر پرتابی چو سایه آمد و بر خاک رهگذر افتاد. طالب آملی (ایضاً).رجوع به ماده ٔ...
-
تیر تظلم
لغتنامه دهخدا
تیر تظلم . [ رِ ت َ ظَل ْ ل ُ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از آه مظلومان باشد. (برهان ) (از آنندراج ) (از فرهنگ رشیدی ) (از انجمن آرا) (از ناظم الاطباء).
-
تیر چرخ
لغتنامه دهخدا
تیر چرخ . [ رِ چ َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از عطارد است . (برهان ) (از غیاث اللغات ) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج ) : در دل خاره در روم چو شرارتیر چرخم که سخت کارگرم . حیاتی گیلانی (از آنندراج ). || چیزی باشد مانند تیرهوائی که از آهن سازند ...
-
تیر خلاص
لغتنامه دهخدا
تیر خلاص . [ رِ خ َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) تیری که با رولور پس از تیرباران محکومی در مغزش خالی کنند سرعت مرگ محکوم را.
-
تیر خوردن
لغتنامه دهخدا
تیر خوردن . [ خوَرْ / خُرْ دَ ] (مص مرکب ) بنفسه کنایه از خسته شدن به زخم تیر. کنایه از رسیدن تیر بر چیزی . (آنندراج ). اصابت تیر بر چیزی یا بر کسی . زخمی شدن از تیرکمان یا تیر تفنگ وجز اینها : چو موش آنکه نان و پنیرش خوری به دامش درافتی وتیرش خوری ....
-
تیر زدن
لغتنامه دهخدا
تیر زدن . [ زَ دَ ] (مص مرکب ) تیر انداختن . به تیر زخم زدن کسی را. با تیر خسته کردن کسی یا شکاری را. مجروح کردن : سروبالای کمان ابرو اگر تیر زندعاشق آن است که بر دیده نهد پیکان را. سعدی .تا تیر هلاکم بزنی بر دل مجروح یا جان بدهم یا بدهی تیر امانم . ...
-
تیر ساز
لغتنامه دهخدا
تیر ساز. [ رِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) به اضافت به معنی مضراب و زخمه . (آنندراج ). مضراب ساز. (غیاث اللغات ) : چو تیر ساز، خود در دلنشینی ید طولاش در سحرآفرینی .محسن تأثیر (در تعریف مطرب ، از آنندراج ).
-
تیر سحر
لغتنامه دهخدا
تیر سحر. [ رِ س َح َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از روشنی صبح کاذب است . (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || آه سحری را گویند که از روی سوز و درد باشد. (برهان ). آه سحر. (آنندراج ) (ناظم الاطباء) : کاغذین جامه هدف وار علی اﷲ زنیم تا به تیر سح...
-
تیر شهاب
لغتنامه دهخدا
تیر شهاب . [ رِ ش ِ / ش َ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) درخش هایی که به شب در آسمان از سویی به سویی شوند همچو تیر پران : دوش چو سلطان چرخ تافت به مغرب عنان گشت ز تیر شهاب روی هوا پرسنان . خاقانی .بود چو در درع ابر لمعه ٔ شمشیر برق بر زره کهکشان آتش تیر ش...
-
تیر فلک
لغتنامه دهخدا
تیر فلک . [ رِ ف َ ل َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) تیر چرخ وکوکب عطارد. (ناظم الاطباء). تیر گردون : از نعش هدی تختش وز تیر فلک میل وز قوس قزح زیجش وز ماه سطرلاب . خاقانی .رجوع به تیر (عطارد) و تیر گردون شود.
-
تیر کردن
لغتنامه دهخدا
تیر کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) در تداول ؛وادار کردن کسی به کاری . تحریک کردن .
-
تیر کشیدن
لغتنامه دهخدا
تیر کشیدن . [ ک َ / ک ِ دَ ] (مص مرکب ) درد کردن . (آنندراج ) (غیاث اللغات ). احساس درد نمودن در امتداد یک خط. (ناظم الاطباء). دردی تند و تیز از جائی (در بدن ) آغازیدن و بزود به جای دیگری منتهی گشتن چنانکه در اوجاع مفاصل و گزیدگی زنبور و جز آن . درد ...
-
تیر گردون
لغتنامه دهخدا
تیر گردون . [ رِ گ َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از آفتاب است . (برهان ). خورشید. (ناظم الاطباء). || کنایه از آفت و حوادث آسمانی نیز باشد. (برهان ) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج ). || بعضی گویند عطارد است . (برهان ). عطارد. (ناظم الاطباء). ستاره...