کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تیریز پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
تیریز
/tiriz/
معنی
۱. چاک جامه.
۲. دامن: ◻︎ هست پیراهنی و شلواری / نیست بر هر دو نیفه و تیریز (مسعودسعد: ۴۹۴).
۳. بالوپر مرغ.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
slit
-
جستوجوی دقیق
-
تیریز
فرهنگ فارسی معین
(تِ) (اِ.) 1 - چاک جامه . 2 - بال و پر مرغان . 3 - شاخ جامه .
-
تیریز
لغتنامه دهخدا
تیریز. (اِ) شاخ جامه را گویند که چاپوق است . (برهان ). شاخ جامه . (فرهنگ جهانگیری ) (فرهنگ رشیدی ) (انجمن آرا) (آنندراج ). چابوق و شاخ جامه . (ناظم الاطباء)... و شاخ جامه را در عرف این زمان چاپوق گویند. (انجمن آرا) (آنندراج ). تریز. (فرهنگ رشیدی ). م...
-
تیریز
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹تریز، تریج، تیریج› [قدیمی] tiriz ۱. چاک جامه.۲. دامن: ◻︎ هست پیراهنی و شلواری / نیست بر هر دو نیفه و تیریز (مسعودسعد: ۴۹۴).۳. بالوپر مرغ.
-
جستوجو در متن
-
تیریج
لغتنامه دهخدا
تیریج . (اِ) تیریز. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به تیریز شود.
-
چاپوق
لغتنامه دهخدا
چاپوق . (اِ) تیریز. تیریز جامه . تیریج . دخریص . تخریص . || گودی زیر بغل . (ناظم الاطباء).
-
تریج
لغتنامه دهخدا
تریج . [ ت ِ ] (اِ) تریز. تیریز: به تریج قبای کسی بر خوردن ، بصورت استهزاء؛کمترین بی حرمتی شدن به کسی که حرمتی ندارد. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). و رجوع به تریز و تیریز شود.
-
تریج
فرهنگ فارسی معین
(تِ) (اِ.) لبة پایین جامه و قبا، تریز، تیریز.
-
تخریص
لغتنامه دهخدا
تخریص . [ ت ِ ] (معرب ، اِ) خشتک پیراهن و جز آن ، معرب تیریز. (منتهی الارب ) (آنندراج ).
-
نازکه
لغتنامه دهخدا
نازکه . [ زُ ک َ / ک ِ ] (اِ) باریکه . تیریز. تریشه . قطعه ٔ باریک از هر چیز: یک نازکه از چیزی ؛ باریکه ای از آن .
-
دخریص
لغتنامه دهخدا
دخریص . [ دِ ] (معرب ، اِ) معرب تیریز. تیریج . چاپوق . تیریز جامه . ج ،دخاریص : و قال ان اهل هذه الجزائر لایکون اضح منهم حتی انهم یعملون القمیص مفروغا منه نسجا بالکمین و الدخریص . (اخبار الصین والهند). رجوع به دخاریص شود.
-
دخاریص
لغتنامه دهخدا
دخاریص . [ دَ ] (معرب ، اِ) ج ِ دخریص . معرب تیریز و تیریج : فما اخذوه من الفارسیة دخاریص القمیص . (ابن درید در جمهره از سیوطی در المزهر از یادداشت مؤلف ).
-
تیرز
لغتنامه دهخدا
تیرز. [ رِ ] (اِ) مخفف تیریز است . که چاپوق لباس باشد. (فرهنگ نظام ) : عمرها باید که درزی جامه ای بهرم بردو آستین و تیرز آرد زو پدید و وربدن . نظام قاری (دیوان البسه ص 30).حد آن وربدن و تیرز آن لنگیهاجیب پهلو بود و چال در و روزن دار. نظام قاری .این آ...
-
تریز
لغتنامه دهخدا
تریز. [ ت ِ ] (اِ) شاخ جامه و قبا را گویند و آن دو مثلث باشد از دو طرف دامن جامه . (برهان ). قطعه ای از جامه و قبا و آن مثلث باشد. (غیاث اللغات ). شاخ جامه و قبا یعنی دو مثلث واقع در هر طرف دامن آن . (ناظم الاطباء). شاخ جامه که تیریز گویند. (فرهنگ رش...
-
سوچه
لغتنامه دهخدا
سوچه . [ چ َ / چ ِ ] (اِ) خشتک جامه و آن پارچه ای باشد چهارگوشه که در زیر بغل جامه دوزند و آنرا بغلک نیز گویند و بعضی آن پارچه ٔ مثلث متساوی الساقین را گفته اند که از سر تیریز جامه ببرند تا خشتک را بر آن دوزند و به این معنی بجای جیم فارسی با زای فارس...