کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تیره لگام پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
تیره چشم
لغتنامه دهخدا
تیره چشم . [ رَ / رِ چ َ / چ ِ ](ص مرکب ) کور. نابینا. (از فهرست ولف ) : ز لشکر دو بهره شده تیره چشم سر نامداران ازو پر ز خشم . (شاهنامه ٔ فردوسی چ بروخیم ج 2 ص 329).اشعار پند و مدح بسی گفته است آن تیره چشم شاعر روشن بین .ناصرخسرو.
-
تیره چهر
لغتنامه دهخدا
تیره چهر. [ رَ / رِ چ ِ ] (ص مرکب ) مخفف تیره چهره . سیه روی . سیاه و تاریک : تو گفتی که اندر شب تیره چهرستاره همی برفشاند سپهر. فردوسی .رجوع به ماده ٔ بعد و تیره و دیگر ترکیبهای آن شود.
-
تیره چهره
لغتنامه دهخدا
تیره چهره . [ رَ / رِ چ ِ رَ / رِ ] (ص مرکب ) سیه چرده و آنکه دارای سیمای مکدر باشد. (ناظم الاطباء). تیره چهر. رجوع به ماده ٔ قبل و تیره و دیگر ترکیبهای آن شود.
-
تیره حال
لغتنامه دهخدا
تیره حال . [ رَ / رِ ] (ص مرکب ) بدحال . (آنندراج ). مکدر. ملول . غمگین و پریشان سیه بخت : چون زلف یار کرد مرا چرخ خیره سرچون خال دوست کرد مرا دهر تیره حال . مجد همگر (از آنندراج ).رجوع به تیره و دیگر ترکیبهای آن شود.
-
تیره خاک
لغتنامه دهخدا
تیره خاک . [ رَ / رِ ] (اِ مرکب ) تیره خاکدان . (ناظم الاطباء). رجوع به تیره خاکدان شود. || خاک سیاه . زمین تیره : به شاهی مرا داد یزدان پاک ز رخشنده خورشید تا تیره خاک . فردوسی .که آن نامور تا نگردد هلاک نغلتد چو مار اندرین تیره خاک . فردوسی .وگر دو...
-
تیره خاکدان
لغتنامه دهخدا
تیره خاکدان . [ رَ / رِ ] (اِ مرکب ) کنایه از دنیای فانی است . (آنندراج ). تیره خاک . دنی . (ناظم الاطباء) : فلسی شمر ممالک این سبز بارگاه صفری شمر فذلک این تیره خاکدان . خاقانی .رجوع به تیره و دیگر ترکیبهای آن شود.
-
تیره خال
لغتنامه دهخدا
تیره خال . [ رَ / رِ ] (اِ مرکب ) خال سیاه : به کنج لبش بر یکی تیره خال که بردی دل زاهدان را ز حال . (یوسف و زلیخای منسوب به فردوسی ).رجوع به تیره شود.
-
تیره خرد
لغتنامه دهخدا
تیره خرد. [ رَ / رِ خ ِ رَ ] (ص مرکب ) نادان و کودن . (ناظم الاطباء). بداندیشه . تاریک عقل : قیاس خشم بود دشمنان تیره خردقیاس صرصر و پشته ست و آتش و حراق .میر معزی (از آنندراج ).رجوع به تیره و دیگر ترکیبهای آن شود.
-
تیره خوار
لغتنامه دهخدا
تیره خوار. [ رَ/ رِ خوا / خا ] (نف مرکب ) سیاه خوار. که سیاهی خورد. (صفت قلم ). که غذایش سیاه و تیره است : تیره ست زهره پیش ضمیر منیر من خوار است تیر زی قلم تیره خوار من . ناصرخسرو.رجوع به تیره و دیگر ترکیبهای آن شود.
-
تیره دست
لغتنامه دهخدا
تیره دست . [رَ / رِ دَ ] (ص مرکب و اِ مرکب ) کنایه از دنیا و عالم است . (برهان ). دنیا. (فرهنگ رشیدی ) (ناظم الاطباء). کنایه از دنیا و عالم جسمانی بود. (انجمن آرا).
-
تیره دل
لغتنامه دهخدا
تیره دل . [ رَ/ رِ دِ ] (ص مرکب ) بدرای و ناراست و نادرست . (ناظم الاطباء). تیره رای . تیره باطن . بداندیشه : از ایوان از آن پس خروش آمدی کز آواز دلها بجوش آمدی که ای زیردستان شاه جهان مباشید تیره دل و بدنهان . فردوسی .ز تیر آسمان شد چو پرّ عقاب نگه ...
-
تیره دود
لغتنامه دهخدا
تیره دود. [ رَ / رِ] (اِ مرکب ) دود سیاه و تیره و ظلمانی : برانگیخت از بام دژ تیره دوددلیری به سالار لشکر نمود. فردوسی .کزان بر نخستین تو خواهی درودوز آتش نیابی مگر تیره دود. فردوسی .نیامد ز گفتار من هیچ سودندیدم ز آتش بجز تیره دود. فردوسی .رجوع به ت...
-
تیره راه
لغتنامه دهخدا
تیره راه . [ رَ / رِ ] (ص مرکب ) راه تاریک . || بدراه . بددین . منحرف : زمانی همی گفت بر ساوه شاه چه سود آمد از جادوی تیره راه . فردوسی .رجوع به تیره و دیگر ترکیبهای آن شود.
-
تیره رای
لغتنامه دهخدا
تیره رای . [ رَ / رِ ] (ص مرکب ) بدرای و ناراست و نادرست . (ناظم الاطباء). تیره مغز. تیره خرد. تاریک اندیشه : ببردش ورا هوش و دانش خدای مرا بی خرد یافت آن تیره رای . فردوسی .همان جهن و گرسیوز تیره رای که او برد پای سیاوش ز جای . فردوسی .هر کسی چیزی ه...
-
تیره رایی
لغتنامه دهخدا
تیره رایی . [ رَ / رِ ] (حامص مرکب ) بدرایی وناراستی و نادرستی . بداندیشی و بدفکری : در این کشور که هست از تیره رایی سیه کافور و، اعمی روشنائی . نظامی .ز نادانی و تیره رائی که اوست خلاف افکند در میان دو دوست . سعدی (بوستان ).رجوع به تیره و دیگر ترکیب...