کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تیره دل پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
تیره گشتن
لغتنامه دهخدا
تیره گشتن . [ رَ/ رِ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) تیره شدن . تیره گردیدن . سیاه و ظلمانی گشتن شب . تیره و تاریک گشتن : سپه بازگردید چون تیره گشت که چشم سواران همی خیره گشت . فردوسی .همی گفت از اینگونه تا تیره گشت ز دیدار چشم یلان خیره گشت . فردوسی . || خجل گ...
-
تیره ابر
لغتنامه دهخدا
تیره ابر. [ رَ / رِ اَ ] (اِ مرکب ) ابر تیره . ابر سیاه . ابر تار و مظلم : تو گفتی برآمد یکی تیره ابرهوا شد بکردار کام هژبر. فردوسی .همانگه برآمد یکی تیره ابرکند روی گیتی چو چرم هژبر. اسدی .رجوع به تیره و دیگر ترکیبهای آن شود.
-
تیره اصل
لغتنامه دهخدا
تیره اصل . [ رِ / رَ اَ ] (اِ مرکب ) تخمه ٔ ناپاک و پست : نه روشن دلی زاید از تیره اصلی نه نیلوفری روید از شوره قاعی . خاقانی .رجوع به تیره و دیگر ترکیبهای آن شود.
-
تیره بازار
لغتنامه دهخدا
تیره بازار. [ رَ / رِ ] (اِ مرکب ) اوضاع برهم . بدبختی . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). آشفتگی . درهم ریختگی اوضاع اجتماعی : به لشکر چنین گفت پس پهلوان که ای نامداران روشن روان چو خواهید کایزد بود یارتان کند روشن این تیره بازارتان کم آزار باشید و هم کم ز...
-
تیره باقری
لغتنامه دهخدا
تیره باقری . [ رِ ق ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان حاجی آباد ایزدخواست است که در بخش داراب شهرستان فسا واقع است و 106 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7).
-
تیره بخت
لغتنامه دهخدا
تیره بخت . [ رَ / رِ ] (ص مرکب ) بدبخت وسیاه بخت . (ناظم الاطباء). تیره روز. شقی : یکی را چنین تیره بخت آفریدیکی را سزاوار تخت آفرید. فردوسی .وزآن پس بدو گفت کای تیره بخت رسانم ترا من به تاج و به تخت . فردوسی .مکن ز گردش گیتی شکایت ای درویش که تیره ب...
-
تیره بختی
لغتنامه دهخدا
تیره بختی . [ رِ / رَ ب َ ] (حامص مرکب ) بدبختی . تیره روزی . سیه روزی . شقاوت : کجا کاهلی تیره بختی بودبه او بر همی رنج و سختی بود. فردوسی .رجوع به تیره و دیگر ترکیبهای آن شود.
-
تیره بصر
لغتنامه دهخدا
تیره بصر. [ رَ / رِ ب َ ص َ ] (ص مرکب ) کور. نابینا. تیره بین . تیره چشم : در فراق تو از آن سوخته تر باد پدربی چراغ رخ تو تیره بصر باد پدر. خاقانی .رجوع به تیره بین وتیره و دیگر ترکیبهای آن شود.
-
تیره بین
لغتنامه دهخدا
تیره بین . [ رَ / رِ] (نف مرکب ) تیره بصر. کور. || نابخرد. نادان . نامدرک . که از فهم حقیقت عاجز بود : وگر زآنکه جانی بود تیره بین نه آرایش داد داند نه دین . اسدی (گرشاسب نامه ).رجوع به تیره و دیگر ترکیبهای آن شود.
-
تیره پاباغ
لغتنامه دهخدا
تیره پاباغ . [ رِ ] (اِخ ) دهی از دهستان حاجی آباد ایزدخواست است که در بخش داراب شهرستان فسا واقع است و 229 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7).
-
تیره ترگ
لغتنامه دهخدا
تیره ترگ . [ رَ / رِ ت َ ] (اِ مرکب ) کلاهی تیره . خودی سیاه و در بیت زیر کنایه از خاک سیاه و خاک گور است : بر او تاختن کرد ناگاه مرگ بسر برنهادش یکی تیره ترگ . فردوسی .رجوع به تیره و دیگر ترکیبهای آن شود.
-
تیره تن
لغتنامه دهخدا
تیره تن . [ رَ / رِ ت َ ] (ص مرکب ) سیاه اندام . کالبد سیاه و تاریک : پدید آمد از دور چیزی درازسیه رنگ و تیره تن و تیزتاز. فردوسی .فرزند تو این تیره تن خامش خاکی است پاکیزه خرد نیست نه این جوهر گویا. ناصرخسرو.رجوع به تیره و دیگر ترکیبهای آن شود.
-
تیره جان
لغتنامه دهخدا
تیره جان . [ رَ / رِ ] (ص مرکب ) تیره روان . بدنهاد. مضر. نادرست . گمراه و بدسرشت : تو ای بهمن جادوی تیره جان براندیش از کردگار جهان . فردوسی .رجوع به تیره و دیگر ترکیبهای آن شود.
-
تیره چشم
لغتنامه دهخدا
تیره چشم . [ رَ / رِ چ َ / چ ِ ](ص مرکب ) کور. نابینا. (از فهرست ولف ) : ز لشکر دو بهره شده تیره چشم سر نامداران ازو پر ز خشم . (شاهنامه ٔ فردوسی چ بروخیم ج 2 ص 329).اشعار پند و مدح بسی گفته است آن تیره چشم شاعر روشن بین .ناصرخسرو.
-
تیره چهر
لغتنامه دهخدا
تیره چهر. [ رَ / رِ چ ِ ] (ص مرکب ) مخفف تیره چهره . سیه روی . سیاه و تاریک : تو گفتی که اندر شب تیره چهرستاره همی برفشاند سپهر. فردوسی .رجوع به ماده ٔ بعد و تیره و دیگر ترکیبهای آن شود.