کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تیره پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
تیره
/tire/
معنی
۱. دستهای از مردم که از یک نژاد یا یک قبیله باشند؛ دودمان؛ خاندان؛ طایفه.
۲. دسته؛ گروه؛ فرقه.
۳. نژاد.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. تاریک، تار، دیجور، ظلمانی، مظلم ≠ روشن
۲. اسود، سیاه، سیهفام، قره، کبود، کدر، مشکی
۳. ابهامآمیز، مبهم
۴. ایل، خاندان، طایفه، قبیله، قوم، نسل
۵. جنس، گونه، نوع
۶. منغص
۷. مکدر، ملول، غمین، حزین، غمگین، گرفته، دژم، غمناک
۸. گ
دیکشنری
black, blackish, dark, dismal, dusty, grave, midnight, murky, obscure, opaque, race, somber, sombre, sooty, sunless, tribe
-
جستوجوی دقیق
-
تیره
واژگان مترادف و متضاد
۱. تاریک، تار، دیجور، ظلمانی، مظلم ≠ روشن ۲. اسود، سیاه، سیهفام، قره، کبود، کدر، مشکی ۳. ابهامآمیز، مبهم ۴. ایل، خاندان، طایفه، قبیله، قوم، نسل ۵. جنس، گونه، نوع ۶. منغص ۷. مکدر، ملول، غمین، حزین، غمگین، گرفته، دژم، غمناک ۸. گ
-
dash 1
تیره
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زبانشناسی] خطی کوتاه به شکل « ـ » که از خط پیوند بلندتر است و عموماً برای جدا کردن دو واحد از یکدیگر در نوشتار به کار میرود متـ . خط فاصله
-
family
تیره
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زیستشناسی] ششمین رتبۀ رسمی در آرایهشناسی موجودات زنده، بالاتر از سرده و پایینتر از راسته
-
تیره
فرهنگ فارسی معین
(رِ) (ص .) تاریک ، سیاه .
-
تیره
فرهنگ فارسی معین
( ~.) (اِ.) 1 - دسته ای از مردم که از یک نژاد باشند. 2 - دودمان ، خانواده .
-
تیره
لغتنامه دهخدا
تیره . [ رَ / رِ ] (اِخ ) دهی از دهستان خرقان شرقی است که در بخش آوج شهرستان قزوین واقع است و 437 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1).
-
تیره
لغتنامه دهخدا
تیره . [ رَ / رِ ] (اِخ ) دهی از دهستان قهستان است که در بخش کهک شهرستان قم واقع است و 132 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1).
-
تیره
لغتنامه دهخدا
تیره . [ رَ / رِ ] (ص ) تاریک و سیاه فام . (برهان ) (انجمن آرا) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). تاریک . (شرفنامه ٔ منیری ) (غیاث اللغات ). تار و مظلم . (ناظم الاطباء). تار. تاریک . مظلم . ظلمانی . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). ایرانی باستان «تثریه - کا» از ا...
-
تیره
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) tire ۱. دستهای از مردم که از یک نژاد یا یک قبیله باشند؛ دودمان؛ خاندان؛ طایفه.۲. دسته؛ گروه؛ فرقه.۳. نژاد.
-
تیره
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) tire ۱. چیزی که به رنگ زغال یا خاکستر باشد؛ سیهفام.۲. دارای رنگ تند؛ غلیظ: قرمز تیره.۳. تاریک: ◻︎ صعب چون بیم و تلخ چون غم جفت / تیره چون گور و تنگ چون دل زفت (عنصری: ۳۶۳ حاشیه).۴. [مجاز] ناپاک: ◻︎ هر آنکس که او راه یزدان بجست / به آب خِرد جا...
-
تیره
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) tire مُهره.〈 تیرهٴ پشت: (زیستشناسی) [قدیمی] = ستون 〈 ستون فقرات
-
تیره
دیکشنری فارسی به عربی
اسود , بشع , ثقيل , سديمي , سميک , ضبابي , ظلام , عکر , غائم , غامض , کييب , مظلم , مغيم , موهل
-
واژههای مشابه
-
تیرَه
لهجه و گویش بختیاری
tira خط مرزى جداکننده دو زمین کشاورزى.
-
black ice
یخ تیره
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم جَوّ] یخ تازۀ نازک در آب شیرین یا شور که به علت شفافیت ناشی از ساختار دانهای ستونی آن تیره دیده میشود