کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تکسالار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
سالار
لغتنامه دهخدا
سالار. (اِخ ) سلار. ابن عبدالعزیز دیلمی از فقها و ادبای شیعی در قرن پنجم مکنی به ابوالعلی و شاگرد شیخ مفید و سید مرتضی علم الهدی بود و در غسل او شرکت داشت . او راست : کتاب المراسم العلویه و الاحکام النبویه . المقنع فی الذهب ، التقریب فی اصول الفقه ، ...
-
سالار
لغتنامه دهخدا
سالار. (اِخ ) قریه ای است در کابل افغانستان . رجوع به قاموس جغرافیائی افغانستان ج 2 ص 389 شود.
-
سالار
لغتنامه دهخدا
سالار. (اِخ ) لقب هرمز پادشاه اشکانی . (مفاتیح ).
-
سالار
لغتنامه دهخدا
سالار. (اِخ ) محسن بن علی بن احمد المطوعی مکنی به ابوالعباس ، سالار غازیان بود و هریک چند بار با مطوعه به «طرسوس » رفتی به غزو و احفاد او در بیهق بنام سالاریان معروف بوده اند. رجوع به تاریخ بیهق ص 124 شود.
-
سالار
لغتنامه دهخدا
سالار. (اِخ ) محمد حسن خان فرزند اللهیارخان آصف الدوله ، دائی محمد شاه ، به سال 1262 هَ . ق . در اواخر سلطنت محمدشاه ببهانه ٔ ستیزه با حاج میرزاآقاسی صدراعظم در خراسان علم طغیان برافراشت ومشهد را فروگرفت و حاجی میرزا آقاسی متولی آستان قدس را بکشت و ا...
-
سالار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [پهلوی: sālār] sālār ۱. [عامیانه] دارای ویژگیهای ممتاز؛ برجسته.۲. (اسم) بزرگ و مهتر قوم.۳. (اسم) بزرگ و پیشرو قافله یا لشکر؛ سردار.۴. (اسم، صفت) (کشاورزی) [قدیمی] دهقان آگاه و کاردیده که به امر آبیاری، وجین کردن و کود دادن زمین رسیدگی کند.&lan...
-
تک
واژگان مترادف و متضاد
۱. تنها، طاق، فرد، منفرد، یگانه ≠ جفت، زوج ۲. عزب، مجرد ۳. تاخت، تک، تهاجم، حمله، هجوم، یورش ≠ پاتک، دفاع ۴. دو، دویدن ۵. بینظیر، بیمثل، بیهمال، بیمانند، فرید، وحید ۶. ته، قعر ۷. اندک، قلیل، کم
-
تک
فرهنگ فارسی معین
( ~.) [ قس . تق ] (اِصت .) 1 - زدن دست بر کنار تخته نرد که کعبتین درست بنشیند. 2 - هر قسم زدن (عموماً).
-
تک
فرهنگ فارسی معین
(تُ) (اِ.) 1 - منقار مرغ ، نوک پرنده . 2 - تیزی سر چیزی مانند نوک سوزن و خنجر.
-
تک
فرهنگ فارسی معین
( ~.) (اِ.) 1 - گیاهی است که در گندم زار روید و آن سخت تر از گیاه گندم باشد. 2 - گیاهی است که در میان آب روید و در مصر از آن کاغذ می ساختند، حفأة .
-
تک
فرهنگ فارسی معین
( ~.) (ص . اِ.) تنها، یگانه .
-
تک
فرهنگ فارسی معین
( ~.) [ په . ] (اِ.) دو، دویدن .
-
تک
فرهنگ فارسی معین
(تَ) [ په . ] (ص .) اندک ، کم ، قلیل .
-
تک
فرهنگ فارسی معین
(تِ) (اِ.) ساج .
-
تک
لغتنامه دهخدا
تک . [ ت َک ک ] (ع مص ) بریدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || پا سپر کردن کسی را تا سرش بشکند. || اثر کردن نبیذ در کسی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || (اِ صوت ) عمل تیک تاک در ساعت . (از دزی ج 1 ص 149).