کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تکیه کلام پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
تکیه دارد بر
دیکشنری فارسی به عربی
يرتکِزُ عَلي (إلي)
-
تکیه و پشت
فرهنگ گنجواژه
پناه.
-
تکیه و حسینیه
فرهنگ گنجواژه
محل عزاداری و مراسم مذهبی.
-
مسجد و تکیه
فرهنگ گنجواژه
اماکن مذهبی.
-
تکیه گاه ساختن پایه دار کردن
دیکشنری فارسی به عربی
نقطة الارتکاز
-
علا مت تکیه ء صدا(بدین شکل )
دیکشنری فارسی به عربی
لهجة
-
بر مسند قدرت نشست (تکیه داد)
دیکشنری فارسی به عربی
اّرْتقي العرشَ
-
جستوجو در متن
-
slogan
دیکشنری انگلیسی به فارسی
شعار، تکیه کلام، نعره، خروش، ورد، ارم
-
حق دوست
لهجه و گویش تهرانی
تکیه کلام درویشان و قلندران هنگام پرسه زدن
-
slogans
دیکشنری انگلیسی به فارسی
شعارها، شعار، تکیه کلام، نعره، خروش، ورد، ارم
-
الحاصل
لغتنامه دهخدا
الحاصل . [ اَ ص ِ ] (ع ق ) در اختصار کلام استعمال میشود یعنی مختصراً و بالجمله و القصه . (ناظم الاطباء). باری . مَخلَص . مخلص کلام . خلاصه .جان کلام . بهر جهت . بهرصورت . بالاخره . عاقبت . آخرالامر. قصه کوتاه . قصه کوته . الغرض . معالقصه . بالجمله . ...
-
نم نمی
لغتنامه دهخدا
نم نمی . [ ن َ ن َ ] (ص نسبی ) آنکه تکیه کلام «نم » دارد و بیجا تکرار کند. (یادداشت مؤلف ). || چشم نم نمی ؛ چشمی که دایم آب زند. چشم نم نمو.
-
عمدة
لغتنامه دهخدا
عمدة. [ ع ُ دَ ] (ع اِ) عمده . آنچه تکیه نمایند بر آن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). تکیه گاه . ستون : و آن را عمده ٔ هر نیکی و سرمایه ٔهر علم و راهبر هر منفعت و مفتاح هر حکمت می شناسند.(کلیله و دمنه ). || آنکه بر وی تکیه کنندو کار سپارند. (منته...
-
دل دل کنان
لغتنامه دهخدا
دل دل کنان . [ دِ دِ ک ُ ] (نف مرکب ، ق مرکب ) تردیدکنان . در حال دودلی . مردد در امور. (برهان ). کنایه از اضطراب کنان . مضطرب و حیران . (آنندراج ). || آه زنان . (برهان ) (شرفنامه ٔ منیری ). نالان . (انجمن آرا). دل دل گویان . ای دل ای دل گویان .نالان...
-
خباب
لغتنامه دهخدا
خباب . [ خ ُب ْ با ] (اِخ ) پدر سائب . ابن منده از طریق عبدالعزیزبن عمران از عبداﷲبن سائب از پدرش از جدش روایت کرد و گفت رسول خدا را دیدم که تکیه بر سریری کرده بود و گوشت پاره پاره شده ای را میخورد و از سفالی آب می نوشید. ابن منده این حدیث را غریب می...