کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تکنویس ـ بسخوان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
WORM
تک ـ بس
واژههای مصوّب فرهنگستان
[مهندسی مخابرات] ← تکنویس ـ بسخوان
-
حافظۀ تک ـ بس
واژههای مصوّب فرهنگستان
[مهندسی مخابرات] ← حافظۀ تکنویس ـ بسخوان
-
گردونۀ تک ـ بس
واژههای مصوّب فرهنگستان
[مهندسی مخابرات] ← گردونۀ تکنویس ـ بسخوان
-
رسانۀ تک ـ بس
واژههای مصوّب فرهنگستان
[مهندسی مخابرات] ← رسانۀ تکنویس ـ بسخوان
-
WORM drive
گردونۀ تکنویس ـ بسخوان
واژههای مصوّب فرهنگستان
[مهندسی مخابرات] افزارهای که بهکمک آن میتوان اطلاعات را بر روی دیسک (disc) نوری گذاشت یا از آن خواند؛ دادهها فقط یک بار قابل نوشتن است و پس از آن فقط قابل خواندن است متـ . گردونۀ تک ـ بس
-
WORM media
رسانۀ تکنویس ـ بسخوان
واژههای مصوّب فرهنگستان
[مهندسی مخابرات] رسانهای ساختهشده از لایهای حساس و تهی که بیتهای داده را یک بار برای همیشه با پرتوِ لیزر بر روی آن مینویسند و پس از آن فقط قابل خواندن است متـ . رسانۀ تک ـ بس
-
خوان
لغتنامه دهخدا
خوان . [ خوا / خا ] (اِ) طبق بزرگی را گویند که از چوب ساخته باشند چه طبق کوچک را خوانچه گویند. (برهان قاطع). سفره ٔ فراخ و گشاده . (ناظم الاطباء). سماط. ابوجامع : همی از آرزوی ... خواجه را گه خوان بجز رونج نباشد خورش بخوانش بر. معروفی .نهادند خوان و ...
-
ساده خوان
لغتنامه دهخدا
ساده خوان . [ دَ / دِ خوا / خا ] (نف مرکب ) آنکه در خواندن تکلف نکند. (بهار عجم ) (آنندراج ) : در دل نغمه چون ز پرکاری ناله ای بس به ساده خوانی کرد. ظهوری (از بهارعجم و آنندراج ).بلبل که یکی بوده و بزمزمه هزار گشته زیادش از سیمرغ می شمارد و قمری را ب...
-
اکتفا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: اکتفاء] 'ektefā ۱. کفایت کردن.۲. بس دانستن.۳. (ادبی) در بدیع، آن است که شاعر یک کلمه یا جمله را از آخر شعر حذف کند به طوری که به قرینۀ معنوی و دلالت کلمات پیشین، معنی کلام استنباط شود، چنانکه در این شعر: ای بر دل هرکس ز تو آزا...
-
نمک فشان
لغتنامه دهخدا
نمک فشان . [ ن َ م َ ف َ / ف ِ ] (نف مرکب ) نمک افشان . نمک پاش . که نمک بر چیزی افشاند : هرجا که به دست عشق جانی است این قصه بر او نمک فشانی است . نظامی . || کنایه از اشک بار و اشک ریز : بر بی نمکی خوان گیتی این چشم نمک فشان مرا بس . خاقانی .هر خار ...
-
چارپهلو شدن
لغتنامه دهخدا
چارپهلو شدن . [ پ َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از چیز بسیار خوردن و بر پشت خوابیدن است . (برهان ) (آنندراج ). بسیار خوردن . سخت سیر شدن . ارتباع . تضلع : آز را کز بدو خلقت جوع کلبی همدم است چارپهلو شد شکم از سفره ٔ یغمای تو. ابن یمین .به خوان نعمت تو ...
-
فضلون
لغتنامه دهخدا
فضلون . [ ف َ ] (اِخ ) امیر ابوالمظفر ممدوح قطران . (یادداشت بخط مؤلف ). وی از خاندان وهسودانیان است . (از شرح احوال رودکی ، بقلم سعید نفیسی صص 783-784). از سرگذشت وی اطلاعات زیادی در دست نیست : قطران ز بحر خاطر من قطره ای نبودفضلون ز خوان همت تو فض...
-
آماه
لغتنامه دهخدا
آماه . (اِ) آماس . ورم . نفخ . تمیدگی . تورم . انتفاخ . تهبّج . دُروء. باد. بادکردگی . تفرق : ز بس دم تو که خوردم به نای می مانم که در میانه ٔ دفّم پدید شد آماه . نجیب جرفادقانی .پس عجب نیست که با جنس ذبولی که وراست تره را بر سر خوان تو بگیرد آماه . ...
-
رخصت دادن
لغتنامه دهخدا
رخصت دادن . [ رُ ص َ دَ ] (مص مرکب ) اذن دادن . (ناظم الاطباء). دستوری دادن . امکان عمل دادن . اجازه دادن . مقتضی کردن : و چون خوان برچیدندی رخصتش دادندی و بازگشتی . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 243). لیکن هوای تو به اظهار آن رخصت نداد. (کلیله و دمنه ).آخر ...
-
معصوم اصفهانی
لغتنامه دهخدا
معصوم اصفهانی . [ م َ م ِ اِ ف َ ] (اِخ ) از فضلای زمان شاه صفی بودو در نظم و نثر دست داشت و به فرمان شاه صفی به تألیف تاریخی مشتمل بر وقایع ایام سلطنت وی مأمور شد، ابتدا مشرف اصطبل شاهی بود و سپس به وزارت قراباغ منصوب گردید و در همانجا درگذشت . ای...