کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تکمه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
تکمه
/tokme/
معنی
۱. وسیلهای کوچک از جنسی سخت که برای بستن شکاف جامه یا تزیین آن به کار میرود: در دعوای دیروز تکمهٴ یقهاش کنده شده بود.
۲. وسیلۀ کوچکی که برای روشنوخاموش کردن وسایل برقی به کار میرود: تکمهٴ زنگ اخبار.
۳. هر برجستگی گویمانند.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. دکمه، دگمه
۲. سوئیچ، کلید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
تکمه
واژگان مترادف و متضاد
۱. دکمه، دگمه ۲. سوئیچ، کلید
-
تکمه
فرهنگ فارسی معین
(تِ مِ) (اِ.) ابریشم زردوزی .
-
تکمه
لغتنامه دهخدا
تکمه . [ ت َ ک َم ْ م ُه ْ ] (ع مص ) سرگشته شدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ): خرج یتکمه فی الارض ؛ ای لایدری این یتوجه . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد).
-
تکمه
لغتنامه دهخدا
تکمه . [ ت ِ م ِ ] (اِ) ابریشم زردوزی و زری اعلا. (ناظم الاطباء).
-
تکمه
لغتنامه دهخدا
تکمه . [ ت ُ م َ / م ِ ] (اِ) گوی گریبان وامثال آن را گویند. (برهان ) (انجمن آرا). گوی گریبان از برهان و لغات ترکی که به هندی آنرا گهندی گویندو بمعنی حلقه ٔ کوچک که از آن گوی گریبان را بگذرانند و در هندوستان مشهور است ظاهراً درست نیست . (غیاث اللغات ...
-
تکمه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [ترکی] ‹دکمه، دگمه› tokme ۱. وسیلهای کوچک از جنسی سخت که برای بستن شکاف جامه یا تزیین آن به کار میرود: در دعوای دیروز تکمهٴ یقهاش کنده شده بود.۲. وسیلۀ کوچکی که برای روشنوخاموش کردن وسایل برقی به کار میرود: تکمهٴ زنگ اخبار.۳. هر برجستگی گو...
-
تکمه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [ترکی] tekme ابریشم زردوزی.
-
تکمه
دیکشنری فارسی به عربی
برعم
-
واژههای مشابه
-
درخت تکمه
لغتنامه دهخدا
درخت تکمه . [ دِ رَ ت ِ ت ُ م َ / م ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) نام جنس امریکایی درخت چنار است بعلت شکل دانه های کروی آن درخت . (از دائرةالمعارف فارسی ).
-
تکمه تپه
لغتنامه دهخدا
تکمه تپه . [ ت ِ م َ ت َ پ ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان چهاراویماق است که در بخش آغاج شهرستان مراغه واقع است و 180 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
-
تکمه چی
لغتنامه دهخدا
تکمه چی . [ ت ِ م َ ] (اِخ ) دهی از دهستان انگوت است که در بخش گرمی شهرستان اردبیل واقع است و 280 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
-
تکمه داش
لغتنامه دهخدا
تکمه داش . [ ت ِ م َ ] (اِخ ) دهی از دهستان قوری چای است که در بخش قره آغاج شهرستان مراغه واقع است و 350 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
-
تکمه داش
لغتنامه دهخدا
تکمه داش . [ ت ِ م َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان عباسی که در بخش بستان آباد شهرستان تبریز واقع است و 1550 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
-
تکمه داش
لغتنامه دهخدا
تکمه داش . [ ت ُم ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان ترک شهرستان ملایر است که 300 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).