کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تکفین پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
تکفین
/takfin/
معنی
مردهای را کفن کردن؛ کفن پوشاندن به مرده.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. کفن کردن، کفنپوشاندن
۲. کفنپوشانی
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
تکفین
واژگان مترادف و متضاد
۱. کفن کردن، کفنپوشاندن ۲. کفنپوشانی
-
تکفین
فرهنگ فارسی معین
(تَ) [ ع . ] (مص م .) کفن کردن مرده .
-
تکفین
لغتنامه دهخدا
تکفین . [ ت َ ] (ع مص ) کفن کردن . (زوزنی ) (دهار). کفن پوشانیدن مرده را و کفن ساختن جهت آن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). کفن پوشانیدن مرده را. (غیاث اللغات ) (از اقرب الموارد). کفن کردن مرده را. (ناظم الاطباء) : کس به غسل و تکفین و تدف...
-
تکفین
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] takfin مردهای را کفن کردن؛ کفن پوشاندن به مرده.
-
جستوجو در متن
-
مکفن
لغتنامه دهخدا
مکفن . [ م ُ ک َف ْ ف َ ] (ع ص ) کفن پوشیده و کفن کرده . (ناظم الاطباء). و رجوع به تکفین شود.
-
تدفین
لغتنامه دهخدا
تدفین . [ ت َ ] (ع مص ) مرده را در گور کردن : در فرزه ٔ نیشابور قرب صدهزار آدمی هلاک شد و کس به تغسیل و تکفین و تدفین ایشان فرانمی رسید و همه را با آن جامه که داشتند در زیر خاک میکردند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 326).
-
فرارسیدن
لغتنامه دهخدا
فرارسیدن . [ ف َ رَ / رِ دَ ] (مص مرکب ) نزدیک شدن و رسیدن وقت چیزی یا کاری : اگر او را قضای مرگ فرارسد تخت ملک ما را باشد. (تاریخ بیهقی ).از پیل کم نه ای که چو مرگش فرارسددر حال استخوانْش بیرزدبدان بها. خاقانی .زآن پیش کَاجل فرارسد تنگ وَایام عنان س...
-
تحنیط
لغتنامه دهخدا
تحنیط. [ ت َ ] (ع مص ) حنوط پاشیدن بر مرده . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء)(آنندراج ). حنوط کردن مرده را. با چیز خوشبو معطر کردن . (فرهنگ نظام ). بر مرده حنوط نهادن . (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) : بعد از تحنیط و تکفین با جمعی از اصحاب اهل ثقه و ...
-
حاجی سیف الدین
لغتنامه دهخدا
حاجی سیف الدین . [ س َ فُدْ دی ] (اِخ ) (امیر...) یکی از امراء زمان امیر تیمور. وفات 804 هَ . ق . به نیشابور. صاحب حبیب السیر گوید: «امیر تیمور گورکان بعد از آنکه یک ماه در حدود نخجوان کامیاب و کامران اوقات گذارنید واز جانب گرجستان ملک گرگین با پیشکش...
-
راه زدن
لغتنامه دهخدا
راه زدن . [ زَ دَ ] (مص مرکب ) قطع راه کردن . غارت کردن و تاراج نمودن در راه . (ناظم الاطباء). لخت کردن کاروانیان در سفر. قطع طریق . (یادداشت مؤلف ). تاراج نمودن اموال و اسباب مسافران و گمراه کردن آنها. (از آنندراج ) (ارمغان آصفی ) (بهار عجم ). فریب...
-
قاضی حویزی
لغتنامه دهخدا
قاضی حویزی . [ ح ُ وَ ] (اِخ ) جعفربن عبداﷲبن ابراهیم ، ملقب به قوام الدین و مشهور به قاضی . از بزرگان علمای امامیه اوایل قرن دوازدهم هجری است . اصل وی از حویزه و زادگاه وی کمره و مسکنش اصفهان و مدفنش شهر نجف است . او در معرفت اخبار و کلام وتفسیر بی ...
-
ابوذر
لغتنامه دهخدا
ابوذر. [ اَ ذَرر ] (اِخ ) الغِفاری ، و بعضی ابوالذر گفته اند و اکثر و اشهر اوّلی است . در نام و نسب او اختلافات بسیار است و مشهورتر جندب بن جناده و مادر او رمله بنت الوقعیه است از بنوغفار.یکی از کبار صحابه و از مؤمنین قدیم ، گویند او پس از چهار کس ا...
-
احمد
لغتنامه دهخدا
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) بناکتی (امیر...). خوندمیر (در دستور الوزراء ص 263) آرد: وزیر قوبلاقاآن بن تولی خان بن هولاکوخان بود و در تقویت اهل اسلام و تمشیت مهام امت حضرت خیرالانام سعی و اهتمام تمام مینمود. در روضةالصفا مسطور است که قوبلاقاآن زمام امور و...
-
پروا
لغتنامه دهخدا
پروا. [ پ َرْ ] (اِ) محابا. باک . رهب . روع . مخافت . فَزَع . مهابت . بیم . ترس . هراس . رعب . خوف . جبن . وَجل : جوان و شوخ و فراموشکار و ناپرواست زمان زمان ز من خسته اش که یاد دهد. امیرخسرو.سرّ این نکته مگر شمع برآرد بزبان ورنه پروانه ندارد بسخن پر...