کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تکشف پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
تکشف
لغتنامه دهخدا
تکشف . [ ت َ ک َش ْ ش ُ ] (ع مص ) برهنه شدن . (زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). برهنه و گشاده گردیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). آشکار شدن چیزی . (از اقرب الموارد). || پر کردن برق آسمان را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اق...
-
جستوجو در متن
-
تمحص
لغتنامه دهخدا
تمحص . [ ت َ م َح ْ ح ُ ] (ع مص ) تکشف : تمحصت الظلماء تکشف . (اقرب الموارد).
-
متکشف
لغتنامه دهخدا
متکشف . [ م ُ ت َ ک َش ْ ش ِ ] (ع ص ) برهنه و گشاده . (آنندراج ) (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || اظهار کرده شده . (ناظم الاطباء). و رجوع به تکشف شود.
-
تدافن
لغتنامه دهخدا
تدافن . [ ت َ ف ُ ] (ع مص ) یکدیگر را دفن کردن . (زوزنی ). پنهان شدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). تکاتم قوم . (اقرب الموارد) (المنجد): لو تکاشفتم لماتدافنتم ؛ ای لو تکشف بعضکم لبعض . (منتهی الارب ).
-
ذات التنانیر
لغتنامه دهخدا
ذات التنانیر. [ تُت ْ ت َ ] (اِخ ) عقبه ای است محاذی زباله و آن منزلی از منازل بربریة است . راعی گوید : فلمّا علا ذات التنانیر صوته تکشف من برق قلیل صواعقه .(المرصع) (معجم البلدان ).
-
تفرج
لغتنامه دهخدا
تفرج . [ ت َ ف َرْرُ ] (ع مص ) انس جستن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). گشایش یافتن و از تنگی و دشواری بیرون آمدن و خوشحالی . (غیاث اللغات ) (ناظم الاطباء). تکشف غم . (اقرب الموارد). || در استعمال فارسی مجازاً بمعنی سیر و تماشا... و در «خیابان » نوش...
-
برهنه شدن
لغتنامه دهخدا
برهنه شدن . [ ب ِ رَ ن َ / ن ِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) عریان شدن . لخت شدن . انحسار. انسراح . انکشاف . تجرد. تعری . تکشف . حسور. عری . کشاط : چو زو بازگشتم تن روشنم برهنه شد از نامور جوشنم . فردوسی .بسیار برهنگان دیدم پس از پوشیده شدن تن ، و پوشیدگان پیش...
-
زبیب
لغتنامه دهخدا
زبیب . [ زَ ] (ع مص ) اجتماع آب دهان در دو کنج دهن . (از لسان العرب ). || بسیاری موی . مصدر زَب ّ. مصدر دیگرش زَبَب است . (متن اللغة). رجوع به ازب و زبب و زببه و زباء شود. || (اِ) کف آب . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (آنندراج ) (شرح قاموس ) (ناظم ال...