کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تپاله پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای همآوا
-
تَپالَه
لهجه و گویش بختیاری
tapâla تاپاله، سرگین گاو.
-
جستوجو در متن
-
تپله
لغتنامه دهخدا
تپله . [ ت َ پ ِ ل ِ / ل َ ] (اِ) تپاله . رجوع به تپاله در همین لغت نامه شود.
-
گرملیخ
واژهنامه آزاد
تلنبار کردن تپاله ی خشک گاو
-
پاچک
فرهنگ فارسی معین
(چ َ ) (اِمر.) پِهِن خشک شدة گاو؛ تپاله .
-
سرگین
واژگان مترادف و متضاد
پشک، پشکل، پهن، تپاله، غایط، فضله، گه، مدفوع
-
تاپال
فرهنگ فارسی معین
(اِ.)1 - سرگین گاو، تپاله . 2 - تنة درخت .
-
پاچک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] pāčak سرگین خشکشدۀ گاو؛ تاپال؛ تپاله؛ پاوچک؛ غوشا؛ غوشاک.
-
کمره
لغتنامه دهخدا
کمره . [ ک َ رَ / رِ ] (اِ) سرگین . (ناظم الاطباء). تپاله . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
-
پاچک
لغتنامه دهخدا
پاچک . [ چ َ ] (اِ) سرگین خشک شده ٔ گاو. سرگین گاو که بدست پهن و خشک کنند سوختن را. غوشاک . غوشا. تپاله .
-
پایَه
لهجه و گویش بختیاری
pâya تپاله (سرگین چهارپایان را در قالبهاى بیضىشکل پهن خشک کنند و بهعنوان سوخت در زمستان به مصرف رسانند).
-
خثا
لغتنامه دهخدا
خثا. [ خ ُ ] (ع اِ) تپاله . (یادداشت بخط مؤلف ). گوه گاو . (دهار). آنچه از فضولات در بطن جانوران است . (از تذکره ٔ ضریر انطاکی ص 140). سرگین و از مطلق آن مراد سرگین گاو است . (از تحفه ٔ حکیم مؤمن ). اخثا. رجوع به اخثا شود.
-
چین
لغتنامه دهخدا
چین . (نف ) مخفف چیننده . رجوع به چیننده و نیزرجوع به ترکیبات ذیل در معانی و ردیفهای خود شود.- پاورچین پاورچین رفتن ؛ قدم آهسته و یواش رفتن . با تأنی و طمأنینه رفتن . آهسته و بی صدا گام برداشتن . || برگزیننده . انتخاب کننده .- دست چین کردن ؛ انتخ...
-
بستن
لغتنامه دهخدا
بستن . [ ب َ ت َ ] (مص ) پهلوی بستن . از ریشه ٔ اوستایی و پارسی باستان ، بند . طبری ، دوستن . مازندرانی ، دوسّن و دَوسن . گیلکی ، دوستن . بند کردن . فراهم کشیدن . پیوستن . ضد گشودن . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ص 278). مقابل گشادن لازم و متعدی هر دو آ...