کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تِه،تِهک پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
تِه،تِهک
لهجه و گویش تهرانی
درخت داغداغان
-
واژههای مشابه
-
تهک
فرهنگ فارسی معین
(تَ هَ) (اِ.) غبار، خاک زمین .
-
تهک
فرهنگ فارسی معین
(تُ یا تِ هِ) [ په . ] (ص .) 1 - خالی . 2 - برهنه ، عریان .
-
تهک
لغتنامه دهخدا
تهک . [ ت َ هََ ] (اِ) خاک را گویند و به عربی تراب خوانند. (برهان ) (از انجمن آرا) (از آنندراج ). خاک . (فرهنگ جهانگیری ) (فرهنگ رشیدی ). زمین و خاک و گرد و غبار. (ناظم الاطباء). || (ص ) تهی باشد چون برهنه . (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 266). به معنی تهی ...
-
تهک
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] tahak ۱. تهی؛ خالی؛ عاری.۲. برهنه؛ لخت: ◻︎ ای ز همه مردمی تهی و تهک / مردم نزدیک تو چرا پاید (ابوشکور: شاعران بیدیوان: ۸۵).
-
تهک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] tahak ۱. خاک.۲. گرد؛ غبار.۳. زمین.
-
ته
واژگان مترادف و متضاد
۱. بن، بیخ، ریشه ۲. پس ۳. بنیاد ۴. ژرفنا، عمق، قعر ۵. آخر، انتها، پایین، زیر، منتهاالیه ≠ رو، سر
-
ته
فرهنگ فارسی معین
(تُ) (اِصت .) آب دهن ، خدو.
-
ته
فرهنگ فارسی معین
(تَ) (اِ.) پایین ، زیر، قعر.
-
ته
لغتنامه دهخدا
ته . [ ت َه ْ ] (اِ) زیر و پایین را گویند. (برهان ) (ناظم الاطباء) : ز شرم دایه سر در ته فکنده زبان بسته ز پاسخ ، لب ز خنده . (ویس و رامین ).آقای دکتر معین آرد: معنی نخست آن (ته ) خالی است از اوستائی «توسن » (خالی شدن )، پهلوی «توهیک » (تهی و خالی )،...
-
ته
لغتنامه دهخدا
ته . [ ت َه ْ ] (اِ) نامی است که در شمیرانات و اطراف طهران به درخت داغداغان دهند. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به تاو در جنگل شناسی ساعی ص 231 شود.
-
ته
لغتنامه دهخدا
ته . [ ت ِه ْ ] (ص ) تهی و خالی . (ناظم الاطباء).
-
ته
لغتنامه دهخدا
ته . [ ت ِه ْ/ ت ِ هَِ ] (ع اِ اشاره ) مانند ذِه و یا ذِه ِ کلمه ٔاشاره به مؤنث است ؛ یعنی این زن . (ناظم الاطباء).
-
ته
لغتنامه دهخدا
ته . [ ت ُه ْ ] (اِ) تفو را گویند که آب دهن است و آب دهن انداختن را هم گفته اند. (برهان ) (از آنندراج ). تف و آب دهن . (ناظم الاطباء). رجوع به تف و تفو شود.