کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تِلِکَ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
تلک پلک
لغتنامه دهخدا
تلک پلک . [ت ِ ل ِ پ ِ ل ِ ] (اِ مرکب ، از اتباع ) در تداول مردم رخت و متاع ناچیز خانه . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
-
تِلِک،تیلیک
لهجه و گویش تهرانی
صدای کلید در قفل و...
-
تلک و پلک
لغتنامه دهخدا
تلک و پلک . [ ت ِ ل ِ ک ُ پ ِ ل ِ ] (اِ مرکب ، از اتباع ) تلک پلک . رجوع به همین کلمه شود.
-
تِلِک و پِلِک
لهجه و گویش تهرانی
وسایل مختصر
-
تِلِک و پِلِک
فرهنگ گنجواژه
اسباب مختصر.
-
تِلِک و مال
فرهنگ گنجواژه
دارائی مختصر.
-
واژههای همآوا
-
تلک
لغتنامه دهخدا
تلک . [ ] (اِخ ) از سران لشکر محمود بود. بیهقی نویسد: او پسر حجامی بود و خطی نیکو به پارسی و هندی داشت و مدتی در کشمیر تحصیل کرده بود. نخست بخدمت قاضی شیراز ابوالحسن شد و سپس بدرگاه خواجه ٔ بزرگ احمد حسن آمد و از خواص و معتمدان او گشت و چون خواجه برا...
-
تلک
لغتنامه دهخدا
تلک . [ ت َ ] (اِ) سنگی است سپید براق و چون بر چیزی بمالند آتش آن را نسوزد و اگر حل گردد و مانند آب شود اکسیر شود... و صاحب مخزن الادویه گفته به سکون لام غلط است و بفتح لام است و گفته آن را به عربی کوکب الارض و عرق العروس و به سریانی فتح چشما و کوکبا...
-
تلک
لغتنامه دهخدا
تلک . [ ت َ ل َ ] (اِ) کسی را گویند که سبلتش گنده و پر باشد و در جایی دیگر سبلت برکنده نوشته بودندبه فتح بای ابجد و کاف ، اﷲ اعلم . (برهان ). کسی که سبلتش بزرگ و کلفت باشد و آنکه ریشش ریخته باشد. (ناظم الاطباء). کسی که سبلتش برکنده باشد. (فرهنگ رشیدی...
-
تلک
لغتنامه دهخدا
تلک . [ ت َ ل َ ] (اِخ ) دهی ازدهستان کنارک است که در شهرستان چابهار واقع است و 100 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
-
تلک
لغتنامه دهخدا
تلک . [ ت ِ ] (اِ) زنجبیل تر و تازه را گویند. (برهان ) (ناظم الاطباء). زنجبیل تر که به هندی ادرک گویند. (فرهنگ رشیدی ). (شرفنامه ٔ منیری ).
-
تلک
لغتنامه دهخدا
تلک . [ ت ِ ک َ ] (ع ضمیر) درعربی ترجمه ٔ لفظ این که اسم اشارت است برای قریب . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). آن مؤنث . (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ). آن زن . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). مؤنث ذلک یعنی این . (ناظم الاطباء) : حاسدان تو قد خلت خواند...
-
تلک
لغتنامه دهخدا
تلک . [ ت ِ ل َ ] (اِ) جامه ٔ پیش واز و آستین کوتاه . (برهان ) (ناظم الاطباء). جامه ٔ پیشواز که ترلک نیز گویند. (فرهنگ رشیدی ) : قبا بسته سرو از عطای جزیت تلک دوخته بید ز انعام عامت . شرف شفروه (از فرهنگ رشیدی ).|| درخت سیب صحرایی را نیز گفته اند که ...
-
تلک
لغتنامه دهخدا
تلک . [ ت ُ ] (اِ) غله ای باشد که آن را لوبیا خوانند. (فرهنگ رشیدی ) (ناظم الاطباء) (شرفنامه ٔ منیری ).
-
تلک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زمینشناسی) [قدیمی] talk = طلق۱