کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تُقَاةً پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
تُقَاةً
فرهنگ واژگان قرآن
پرهيزکاري - تقيه - احتياط و مراقب بودن
-
واژههای مشابه
-
تقاة
لغتنامه دهخدا
تقاة. [ ت ُ ] (ع اِ) پرهیزگاری . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
-
واژههای همآوا
-
طغات
لغتنامه دهخدا
طغات . [ طُ ] (ع ص ، اِ) طُغاة.ج ِ طاغی : فی الجمله چون آن حدود از طُغات پاک شد. (جهانگشای جوینی ). و آن حدود را چندانک از طغات پاک کند، او را مسلم باشد. (جهانگشای جوینی ). و خراسان از طغاة و عداة پاک گشت . (جهانگشای جوینی ).
-
طغاة
لغتنامه دهخدا
طغاة. [ طُ ] (ع ص ، اِ) ج ِ طاغی . رجوع به طاغی شود : و عجیبتر آن است که امیرالمؤمنین (ع ) در وقتی که به اجماع امت خلیفه بوده و با بغاة و طغاة حرب کرده است خواجه ٔ مجبر... تشنیع میزند. (کتاب النقض ص 351). و رجوع به طغات شود.
-
تقات
لغتنامه دهخدا
تقات . [ ت ُ ] (ع اِ) تقاة. رجوع به تقاة شود.
-
تقاة
لغتنامه دهخدا
تقاة. [ ت ُ ] (ع اِ) پرهیزگاری . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
-
تقعط
لغتنامه دهخدا
تقعط. [ ت َ ق َع ْ ع ُ ] (ع مص ) برطرف شدن ابر. (از اقرب الموارد).
-
تغاط
لغتنامه دهخدا
تغاط. [ ت َ غاطط ] (ع مص ) همدیگر را در آب فروبردن . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). تماقل . تغامس . (اقرب الموارد). و رجوع به این دو کلمه شود.
-
طغات
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: طغاة، جمعِ طاغی] [قدیمی] toqāt = طاغی
-
جستوجو در متن
-
تقات
لغتنامه دهخدا
تقات . [ ت ُ ] (ع اِ) تقاة. رجوع به تقاة شود.
-
پرهیزکاری
لغتنامه دهخدا
پرهیزکاری . [ پ َ ] (حامص مرکب ) پارسائی . بازایستادن از حرام . خویشتن داری از حرام . تقوی . تُقی . اِتّقاء. تقیه . تُقاة. دین . (منتهی الارب ). عفت . عفاف . اعفاف . وَرَع . توَرﱡع . کف ّ نفس . زهد. شرف . (منتهی الارب ) : چو پرهیزکاری کند شهریاربرآسا...
-
صدرالدین
لغتنامه دهخدا
صدرالدین . [ ص َ رُدْ دی ] (اِخ ) (شیخ ...) روزبهان بن احمد ثانی واعظی ملیح ، نیکوصورت ، فصیح اللسان ، عذب البیان و خداوند جاهی رفیع و مجدی منیع بود. سلاطین و امراوی را بزرگ می داشتند. وی در جامع عتیق و سنقری تذکیر داشت و در محافل عظیمه دارای منصب وع...