کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تُسْمِعُ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
اسلاؤس
لغتنامه دهخدا
اسلاؤس . [ ] (اِخ ) قفطی در تاریخ الحکماء در پاسخ سقراط به سیماس آرد: و ان کنا نعدم اصحاباً و رفقاء اشرافاً محمودین فاضلین فانا ایضاً اذ کنا معتقدین متیقنین بالاقاویل التی لم تزل تسمع منا نصیر الی اخوان فاضلین اشراف محمودین منهم اسلاؤس و امارس و ار...
-
تحبیر
لغتنامه دهخدا
تحبیر. [ ت َ ] (ع مص ) نیکو کردن . (تاج المصادر بیهقی ). نیکو کردن و آراستن چیزی را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). و منه حدیث ابی موسی : لو علمت انک تسمع لقرأتی لحبرتها لک تحبیراً. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || نیکو نوشتن خط و آراستن...
-
مورطس
لغتنامه دهخدا
مورطس . [ ] (اِخ ) از دانشمندان و موسیقی دانان یونانی که کتابهایش به عربی ترجمه شده و از آن جمله است : الارغنن الزمری و الارغنن البوقی و کتاب دیگری در باب آلت مصوته ای که از شصت میل صدای آن شنیده شود. (از تاریخ علوم عقلی در تمدن اسلامی ص 112). به نوش...
-
روم
لغتنامه دهخدا
روم . [ رَ ] (ع اِ) روم . نرمه ٔ گوش . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (آنندراج ). و رجوع به روم شود. || (اصطلاح تجوید) حرکتی است خفی یعنی حرکتی را جهت تخفیف میان دو حرکت خواندن و هی اکثر من الاشمام لانها تسمع و هو لایسمع. و هی بزنة الحرکة و ان کانت مخ...
-
سائب
لغتنامه دهخدا
سائب . [ ءِ ] (اِخ ) ابن ذکوان مکنی به ابوجمعه معروف به راویه ٔ کثیرعزه از شعرای اموی است و او راست :أبائنة سعدی ؟ نعم ستبین !کما انبت من حبل القرین قرین اء اًن زم أجمال و فارق جیرةو صاح غراب البین أنت حزین کانک لم تسمع ولم ترقبلهاتفرق أحباب لهن ...
-
صر
لغتنامه دهخدا
صر. [ ص َرر ] (ع اِ) دلو مسترخی و فروهشته شده که بر آن دسته بندند تا برابر گردد. (منتهی الارب ). الدلو تسترخی فتصرّ؛ ای تشد و تسمع بالمسمع. (قطر المحیط) (تاج العروس ). و المِسمَع عروة فی داخل الدلو بازائها عروة اخری . (تاج العروس ). گوشه ٔ دلو و دسته...
-
تحسس
لغتنامه دهخدا
تحسس . [ ت َ ح َس ْ س ُ ] (ع مص ) شنیدن سخن قوم و پرسیدن خبر و جستن آن برای نیکی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (قطر المحیط). و گفته شده است که تحسس مانند تسمع و تبصر است . یقال : اخرج فتحسس لنا. و با جیم (تجسس ) در شر استعمال شود و ا...
-
راعش
لغتنامه دهخدا
راعش . [ ع ِ ] (اِخ ) شاعری از بنی صاهله ٔ هذلی است مقریزی در امتاع الاسماع گوید: او اسلحه ٔ خود را آماده میکرد. زن وی گفت برای که سلاحت را آماده میکنی گفت بخاطر محمد و یارانش ! زن گفت : نمی بینم که برای محمد و یارانش چیزی برجای بماند. مرد گفت : بخدا...
-
ارقلیس
لغتنامه دهخدا
ارقلیس . [ اَ ق ِ ی ُ ] (اِخ ) پسر تِمِنوس از اخلاف هِرکول . برادران وی او را نفی بلد کردند و او به پادشاه مقدونیه پناه برد و چون دشمنان شاه را مغلوب کرد و میبایست با دختر وی ازدواج کند، شاه که بدین امر راضی نبود بفرمود تا او را بکشتند. || پادشاه مقد...
-
گوش دادن
لغتنامه دهخدا
گوش دادن . [ دَ ] (مص مرکب ) شنیدن . (غیاث ). گوش افکندن . (آنندراج ). تسمّع. (دهار). انظار. (منتهی الارب ). حالت استماع به خود گرفتن . استماع . اصغاء. ارعاء. گوش فراداشتن . نیوشیدن . گوش داشتن : گشاده زبان مرد بسیارهوش بدو داد شاه جهاندار گوش . فردو...
-
حارث
لغتنامه دهخدا
حارث . [ رِ ] (اِخ ) ابن عبدالرحمن بن عمرو جرشی . از فصحا و وجوه غوطه بود و آنگاه که شامیان بعبداﷲبن علی پیوستند و منصور عباسی برای سرکوبی او لشکر بشام فرستادو عبداﷲ را مغلوب و ببغداد محبوس کرد ضیاع گروهی ازشامیان نیز ضبط شد. پس از این واقعه وفدی از ...
-
ثعلبة
لغتنامه دهخدا
ثعلبة. [ ث َ ل َ ب َ ] (اِخ ) ابن میمون . ابواسحاق مولی بنی اسد ثم بنی سلامة. در نامه ٔ دانشوران آمده است : ابو اسحاق ثعلبةبن میمون از بزرگان محدثین و اجلای فقهای امامیه است و در عداد راویان امامین همامین ابوعبداﷲ جعفربن محمدالصادق و ابوالحسن موسی بن...
-
حارث
لغتنامه دهخدا
حارث . [ رِ ] (اِخ ) ابن حِلَّزَة الیشکری الوائلی . شاعری جاهلی ، و یکی از فحول شعرا و اصحاب معلقات است . ابوعبیده گوید بهترین شعرا که دارای قصائد طوالند سه تن باشند؛ عمروبن کلثوم و حارث بن حلزه و طرفةبن العبد. و او ابرص بود و در فخر بدان پایه بود که...
-
کفتار
لغتنامه دهخدا
کفتار. [ ک َ ] (اِ) جانوری است صحرایی و درنده که به هندی هوندار گویند. (غیاث ) (آنندراج ). پستانداری است از راسته ٔ گوشتخواران که تیره ٔ خاصی را به نام کفتاران در این راسته به وجود می آورد. این جانور در اروپا و آسیا و مخصوصاً افریقا فراوان است . دندا...
-
حارث
لغتنامه دهخدا
حارث . [ رِ ] (اِخ ) ابن هشام بن مغیرةبن عبداﷲبن عمرو بن مخزوم قرشی مخزومی . مکنی به ابی عبدالرحمن . مادر او ام الجلاس اسماء دخترمخربة (مخرمة) و بقول عسقلانی فاطمه دختر ولیدبن مغیرة است . او از بزرگان عرب در جاهلیت و از بزرگان اسلام و از صحابه است . ...