کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تَهْوِي پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
تَهْوِي
فرهنگ واژگان قرآن
متمایل شود (در اصل از کلمه هوی به معنی سقوط است)
-
واژههای مشابه
-
تَهْوِي بِهِ
فرهنگ واژگان قرآن
اورا پایین بیندازد
-
جستوجو در متن
-
ازو
لغتنامه دهخدا
ازو.[ اَ ] (حرف اضافه + ضمیر) مخفف از او : حضوری گر همی خواهی ازو غایب مشو حافظمتی ما تلق من تهوی دع الدنیا و اهملها.حافظ.
-
هبیرة
لغتنامه دهخدا
هبیرة. [ هَُ ب َ رَ ] (اِخ ) ابن وهب المخزومی . شاعری بود از قبیله ٔ بنی مخزوم . جاحظ بیت زیر را به وی نسبت داده :و ان مقال المرء فی غیر کنهه لکا لنبل تهوی لیس فیها نصالها.(البیان و التبیین ج 3 ص 131).
-
سحیق
لغتنامه دهخدا
سحیق . [ س َ ] (ع ص ) جای دور. (منتهی الارب ). جای دور و از آن معنی است در قرآن : تهوی به الریح فی مکان سحیق . (قرآن 31/22). (اقرب الموارد).بریدم بدان کشتی کوه پیکرمکانی بعید و فلاتی سحیقا. منوچهری . || بسیار سائیده شده . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (غ...
-
برهوتی
لغتنامه دهخدا
برهوتی . [ ب َ رَ ] (اِخ ) کلیب بن اسد (سعد) بن کلیب برهوتی ، صحابی و از شاعران حضرموت بود. او چون اسلام آورد با ارمغانی از مادر خود بر پیغمبر وارد شد و آن جامه ای از بافته های مادرش بودو قصیده ای با مطلع زیر برای وی سرایید : من وشز برهوت تهوی بی عذا...
-
کامل
لغتنامه دهخدا
کامل . [ م ِ ] (اِخ ) ابن فتح بن ثابت بن شاپورمکنی بابوتمام و ملقب به ضریر ازمردم بادر است در بغداد سکونت کرد. مردی ادیب و فاضل و با ذکاوت بود، در فنون مختلف علم ممارست داشت . حافظ شعر و اخبار بسیار بود. وی در دین خویش متهم بود و از ابوالفتح علی بن ع...
-
هاوی
لغتنامه دهخدا
هاوی . (ع اِ) ملخ . جراد. (تاج العروس ) (اقرب الموارد) (معجم متن اللغة) (المنجد) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء): اذا اجدب الناس اتی الهاوی و العاوی . العاوی : الذئب وقال ابن الاعرابی انما هوالغاوی بالعین معجمة، هوالجراد و هو الغوغاء. و الهاوی : الذئب ...
-
نامی
لغتنامه دهخدا
نامی . (اِخ ) احمدبن محمد دارمی مصیصی ، مکنی به ابوالعباس و مشتهر به نامی . از شاعران و ادبای عرب و مداح سیف الدوله است . او را با متنبی معارضاتی بوده . اوراست : دیوان شعر، الامالی ، القوافی . وی بسال 370 یا 371 یا 399 هَ . ق . در حلب درگذشت . از اشع...
-
احمد
لغتنامه دهخدا
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن ابراهیم بن محمدبن عبداﷲبن حسن فارسی مقری ادیب . نزیل نیشابور. مکنی به ابوحامد. او مصنفات کثیره در قراآت گرد کرد و حاکم گوید: از عباد بود وسالها در خانه ٔ ابواسحاق مزکّی برای تأدیب اولاد وی اقامت داشت . و او را در مولد خوی...
-
ادمی
لغتنامه دهخدا
ادمی . [ اُ دَ ما ] (اِخ ) نام کوهی است بفارس و در صحاح آمده ادمی بر وزن فعلی بضم فاء و فتح عین و موضعی است . محمودبن عمر گوید ادمی زمینی است سنگزار در بلاد قُشیر. قتّال کلابی گوید:و أرسل مروان ُ الامیرُ رسوله ُلاَّتیه ُ اِنی اذاً لمضلل ُو فی ساحةال...
-
متی
لغتنامه دهخدا
متی . [ م َ تا ] (ع اِ، ق ) اسم استفهام در زمان است . (از اقرب الموارد) ) (از محیطالمحیط). جهت سؤال از زمان . نحو متی نصراﷲ و نحو متی یجاری به . (از منتهی الارب ). کی و چون . (آنندراج ) (غیاث ). ظرف غیرمتمکن است به معنی کی و چه هنگام و چه وقت و آن ر...
-
احمد
لغتنامه دهخدا
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن امیةبن ابی امیة الکاتب مکنی به ابوالعباس . مرزبانی ذکر او آورده است و گوید او از خاندان کتابت و غزل و ظرافت وادب بود. و احمدبن ابوالقاسم نیشابوری گوید که او را پس از سال 250 هَ . ق . یا حوالی آن دیدم و علم ادب بسیار از وی ...