کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تَفسنجی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
سنجی
لغتنامه دهخدا
سنجی . [ س ِ ] (اِخ ) ده بزرگی است از قرای مرو. (ابن خلکان ج 1) (الانساب سمعانی ) (منتهی الارب ).
-
سنجی
لغتنامه دهخدا
سنجی . [ س ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان برادوست بخش صوفای شهرستان ارومیه که دارای 123 تن سکنه است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4).
-
سنجی
لغتنامه دهخدا
سنجی . [ س ِ ] (ص نسبی ) منسوب است به سنج که قریه ای است در هفت فرسخی مرو. (الانساب سمعانی ).
-
pyrolysis mass spectrometry
طیفسنجی جِرمی تَفکافتی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[شیمی] تخریب گرمایی واپایششدۀ نمونهها که به تشکیل قطعات کوچکی که با طیفسنجی جِرمی قابلتجزیه هستند میانجامد
-
تف مال، تف مال کردن
لهجه و گویش تهرانی
تف زدن،کثیف کردن.
-
pyroelectricity
تفالکتریسیته
واژههای مصوّب فرهنگستان
[فیزیک] الکتریسیتۀ ناشی از اثر تفالکتریکی در بعضی از بلورها
-
pyropolymer
تَفبسپار
واژههای مصوّب فرهنگستان
[شیمی، مهندسی بسپار] بسپاری که از تَفکافت یک بسپار پیشماده (precursor) حاصل میشود
-
pyrometer
تَفسنج
واژههای مصوّب فرهنگستان
[شیمی] سنجافزاری برای اندازهگیری دما بهخصوص زمانی که دما فراتر از محدودۀ دماسنجهای جیوهای باشد
-
pyrolysis
تَفکافت
واژههای مصوّب فرهنگستان
[مهندسی محیطزیست و انرژی] تبدیل مواد آلی به گاز و مایع و زغال با حرارت دادن در محیط بدون اکسیژن
-
اخ تف
فرهنگ فارسی معین
(اَ. تُ) (اِمر.) (عا.) آب دهان ، خیو، بزاق .
-
تف مالی
فرهنگ فارسی معین
(تُ) (حامص .) (عا.) 1 - به آب دهان آغشته کردن چیزی ، تف مالیدن . 2 - سرسری شستن ظرف و امثال آن .
-
اخ تف
لغتنامه دهخدا
اخ تف . [ اَ ت ُ ] (اِ مرکب ) بلغمی که از گلو با آواز بدهن آرند و بیرون اندازند. آب دهان . خیو. بصاق . بزاق . || باستهزاء، نشان دولتی بر سینه و کلاه .- امثال :اخ تفش را پیش مرغ نمی اندازد ؛ بسیار ممسک و بخیل است .
-
تف افگندن
لغتنامه دهخدا
تف افگندن . [ ت ُ اَ گ َ دَ ] (مص مرکب ) تف انداختن . تف کردن . نشان دادن کراهتی سخت : نیست دندان اینکه پیران از دهان می افکنندتف به روی اعتبار این جهان می افگنند. واعظ قزوینی (از آنندراج ).رجوع به تف و دیگر ترکیبهای آن شود.
-
تف انداختن
لغتنامه دهخدا
تف انداختن . [ ت ُ اَ ت َ] (مص مرکب ) تف افگندن . و رجوع به تف افگندن شود.
-
تف دادن
لغتنامه دهخدا
تف دادن . [ ت َ دَ ] (مص مرکب ) در ظرفی مسین و جز آن ، چیزی بر آتش نهاده نیم برشت کنند. و امروز تفت دادن گویند. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). سرخ کردن . بریان کردن .