کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تَدْعُ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
تَدْعُ
فرهنگ واژگان قرآن
که بخواني
-
واژههای مشابه
-
لَا تَدْعُ
فرهنگ واژگان قرآن
نخوان - طلب نکن - نپرست
-
جستوجو در متن
-
قردة
لغتنامه دهخدا
قردة. [ ق َ رَدَ ] (ع اِ) یک شاخ خرما برگ دورکرده . || پاره ای از ابریشم . (منتهی الارب ). || در مثل گویند: عثرت علی الغزل باجرة فلم تترک بنجد قردة؛ در شخصی گویند که بگذارد حاجت را وقت امکان و چون فوت شود طلب کند. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). در اق...
-
باقرة
لغتنامه دهخدا
باقرة. [ ق ِ رَ ] (ع ص ) تأنیث باقر. شکافنده .- رجل باقرة ؛ آنکه درعلوم جستجو کند و ژرف نگرد. (از تاج العروس ).- فتنة باقرة ؛ فتنه ٔ عظیم ووسیع. (از تاج العروس ) و در حدیث آمده است : ستأتی علی الناس فتنة باقرة تدع الحلیم حیران . فتنه ای تفرقه انداز...
-
بلقع
لغتنامه دهخدا
بلقع. [ ب َ ق َ ] (ع ص ، اِ) زمین بی آب و گیاه . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). زمین بی نبات . (دهار). ج ، بَلاقع. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). در حدیث است : الیمین الکاذب تدع الدیار بلاقع، و یا الیمین الفاجرة تذر الدیار بلاقع. و در توصیف گوید م...
-
جراح
لغتنامه دهخدا
جراح . [ ج َرْرا ] (اِخ ) ابن عبداﷲ حکمی . وی از طرف عمربن عبدالعزیز خلیفه ٔ اموی والی خراسان و سیستان شد. و به وی فرمان داد که چنانکه من عمل کردم تو نیز باید عمال خود را از اهل دین و ورع و علم و زهد انتخاب کنی . (از تاریخ سیستان چ بهار ص 122). عبداﷲ...
-
زبان
لغتنامه دهخدا
زبان . [ زَب ْ با ] (اِخ ) ابن علأبن عمار مازنی مکنی به ابوعمرو (70-154 هَ . ق .) یکی از قراء سبعه . یونس و دیگر مشایخ بصریین قرائت از وی گرفته اند. (ازفهرست ابن الندیم ). یاقوت آرد: زبان بن علأبن عمار مکنی به ابوعمروبن عریان بن عبداﷲ...بن خزاعه بن...
-
اسماعیلی
لغتنامه دهخدا
اسماعیلی . [ اِ ] (اِخ ) ابومعمربن ابی سعیدبن ابی بکر. وی شرف نفس را با شرف طبع و کرم ادب را با کرم نسب جمع داشت و در فقه مستولی و در شعر نیکوتصرف بود چندانکه صاحب بن عباد در وصف قصیده ای که ازو رسیده بود فصلی به پدر او ابوسعید نوشت و نسخه ٔ آن این ا...
-
و
لغتنامه دهخدا
و. (ع حرف ) مؤلف منتهی الارب آرد: واو حرفی است از حروف هجا و به چند وجه می آید:الف - واو عاطفة که عاطف آن برای مطلق جمع است و در مواردی به کار میرود از قبیل اینکه عطف شود چیزی بر مصاحبش . مانند: «فانجیناه و اصحاب السفینة». (قرآن 15/29). یا عطف شود ب...
-
جناس
لغتنامه دهخدا
جناس . [ ج ِ ] (ع مص ) هم جنس بودن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || (اِمص ) همجنسی . (فرهنگ فارسی معین ). || (اصطلاح بدیع) آوردن دو یا چند کلمه که لفظاً یکی ومعناً مختلف باشند و آن دارای انواعی است . جناس نزداهل بدیع از محسنات لفظیه بشمار رود و آن...
-
لیلی
لغتنامه دهخدا
لیلی . [ ل َ لا ] (اِخ ) الاخیلیة بنت عبداﷲبن الرحال بن شداد الاخیلیة یا رحّالة. از شاعرات مولدات عرب صدر اسلام است و او را دیوانی است مشروح . توبةبن الحمیر دلباخته ٔ او بود و درباره ٔ وی شعر میگفت و او را از پدرش خواستگاری کرد.پدر امتناع ورزید و دخت...
-
احمد
لغتنامه دهخدا
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن عبداﷲبن احمدبن اسحاق بن موسی بن مهران اصفهانی مکنی به ابونعیم . محدّثی مشهور است و کتابی مأثور دارد مسمّی بحلیةالأولیاء که نام شریف آن تصنیف منیف در السنه ٔ علماء دائر است ومضامین اعجازآئینش در صحف مناقب ائمه ٔ دین سائر،...