کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تَبِعَ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
تبع الاصغر
لغتنامه دهخدا
تبع الاصغر. [ ت ُب ْ ب َ عُل ْ اَ غ َ ] (اِخ ) تبع اصغر. رجوع به تبع اصغر شود.
-
تبع الاقرن
لغتنامه دهخدا
تبع الاقرن . [ ت ُب ْ ب َعُل ْ اَ رَ ] (اِخ ) در تاریخ یعقوبی پس از شرح پادشاهی شمر چنین آمده : سپس تبع الاقرن بن شمربن عمید پادشاهی کرد و با هند جنگید و قصد جنگ با چین را داشت و 163 سال (!) پادشاهی کرد. (تاریخ یعقوبی ج 1 ص 159). در مجمل التواریخ و ا...
-
تبع الاوسط
لغتنامه دهخدا
تبع الاوسط. [ ت ُب ْ ب َ عُل ْ اَ س َ ] (اِخ ) تبع اوسط. تبع میانین . رجوع به تبع اوسط و تبع،حارث بن قیس ... شود.
-
تبع اوسط
لغتنامه دهخدا
تبع اوسط. [ ت ُب ْ ب َ ع ِ اَ س َ ] (اِخ ) ابوکرب اسعدبن مالک بن ابی کرب . رجوع به ابوکرب اسعد و مجمل التواریخ والقصص چ بهار ص 162 و تاریخ یعقوبی چ نجف ج 1 ص 159 و حبیب السیر چ خیام ج 1 ص 264 و تبع حارث بن قیس ... شود.
-
تبع نخستین
لغتنامه دهخدا
تبع نخستین . [ ت ُب ْ ب َع ِ ن ُ خ ُ ] (اِخ ) تبعالاول . رجوع به تبعالاول شود.
-
تبع یمن
لغتنامه دهخدا
تبع یمن . [ ت ُب ْ ب َ ع ِ ی َ م َ ] (اِخ ) رجوع به تبع شود.
-
تبع میانین
لغتنامه دهخدا
تبعمیانین . [ ت ُب ْ ب َ ع ِ ] (اِخ ) تبع اوسط. تبع الاوسط. رجوع به تبع اوسط و تبع حارث بن قیس ... شود.
-
واژههای همآوا
-
طبع
واژگان مترادف و متضاد
۱. چاپ، نشر ۲. خو، سرشت، شیمه، منش، نهاد ۳. ذوق، قریحه، شاعری ۴. تمایل، گرایش، رغبت، میل ۵. قریحه، استعداد ۶. طبیعت، مزاج ۷. ذائقه ۸. رغبت، میل ۹. هریک از چهار عنصر اصلی ۱۰. هریک از چهارخلط اصلی، اخلاط چهارگانه ۱۱. سلیقه، پسند،
-
تبع
واژگان مترادف و متضاد
۱. پیروی ۲. پیروان، تابعان ۳. چاکران
-
طبع
فرهنگ واژههای سره
سرشت، منش، چاپ
-
تبع
فرهنگ فارسی معین
(تُ بَّ) [ ع . ] (اِ.) عنوان پادشاهان یمن ؛ ج . تبابعه .
-
تبع
فرهنگ فارسی معین
(تَ بَ) [ ع . ] (ص .) جِ تابع ؛ پیروان ، چاکران .
-
تبع
فرهنگ فارسی معین
( ~.) [ ع . ] (اِمص . اِ.) پیروی ، پس روی .
-
طبع
فرهنگ فارسی معین
( ~ .) [ ع . ] (اِ.) 1 - ذات ، سرشت . 2 - استعداد شعر گفتن داشتن .
-
طبع
فرهنگ فارسی معین
(طَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - مهر کردن ، سر زدن . 2 - نقش کردن . 3 - چاپ کردن .