کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تَبَسَّمَ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
تبسم افشان
لغتنامه دهخدا
تبسم افشان . [ ت َ ب َس ْ س ُاَ ] (نف مرکب ) تبسم پاش . شکفته . خندان : ز بس هوای چمن ذوق اتحاد انگیخت هزار غنچه به یک لب تبسم افشان شد.طالب آملی (از بهار عجم ) (از آنندراج ).
-
تبسم پاشی
لغتنامه دهخدا
تبسم پاشی . [ ت َ ب َس ْ س ُ ] (حامص مرکب ) تبسم افشانی . خندان بودن . شکفته بودن : ز گرد وحشت ما تیره بختان فیض میجوشدتبسم پاشی صبح است ، چین دامن شبها. میرزا بیدل (از بهار عجم ) (از آنندراج ).رجوع به تبسم و دیگر ترکیب های آن شود.
-
تبسم زار
لغتنامه دهخدا
تبسم زار. [ ت َ ب َس ْ س ُ ] (اِ مرکب ) تبسم کده . پر از تبسم . پر از لبخند : هوا ز فیض لب غنچه شد تبسم زارچمن ز عکس دل عندلیب ، عیش آباد. طالب آملی (از بهار عجم ) (از آنندراج ).رجوع به تبسم و دیگر ترکیبهای آن شود.
-
تبسم کده
لغتنامه دهخدا
تبسم کده . [ ت َ ب َس ْ س ُ ک َ دَ ] (اِ مرکب ) تبسم زار. پر از لب خنده : عشرت خلق بود موجب رسوایی شان این تبسم کده چون گل همه غماز خود است .(بهار عجم ) (از آنندراج ). رجوع به تبسم و ترکیبهای آن شود.
-
تبسم کردن
لغتنامه دهخدا
تبسم کردن . [ ت َ ب َس ْ س ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) لب شیرین کردن ، لب سفید کردن . (مجموعه ٔ مترادفات ص 88). ابتسام . لبخند زدن : عمر تبسم کرد و ایشان رااشاره کرد بازگردند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 238).زنهار ازین تبسم شیرین که میکنی کز خنده ٔ شکوفه ٔ سیرا...
-
تبسم کنان
لغتنامه دهخدا
تبسم کنان . [ ت َ ب َس ْ س ُ ک ُ ] (نف مرکب ، ق مرکب ) لبخندزنان . لبخندکنان . در حالت لبخند : تبسم کنان گفتشان اوستادکه بررفتگان دل نباید نهاد. نظامی .تبسم کنان زیرلب چیزی همیگفت . (گلستان ).تبسم کنان گفتش ای تیزهوش اصم به که گفتار باطل نیوش . (بوست...
-
شیرین تبسم
لغتنامه دهخدا
شیرین تبسم . [ ت َ ب َس ْ س ُ ] (ص مرکب ) آنکه خنده ٔ وی دارای حلاوت باشد. (ناظم الاطباء). با لبخند دلفریب : شیرین تبسمی که مرا راه دل زده ست از موم مهر بر دهن انگبین زده ست .صائب تبریزی (ازآنندراج ).
-
تبسم به لب درشکستن
لغتنامه دهخدا
تبسم به لب درشکستن . [ ت َ ب َس ْ س ُ ب ِ ل َ دَ ش ِ ک َ ت َ ] (مص مرکب ) از خنده بازداشتن . خنده را فروکشتن . مانع از خنده شدن : برویم در خنده بستن چراتبسم بلب در شکستن چرا.ظهوری (از بهار عجم ) (از آنندراج ).
-
واژههای همآوا
-
تبسم
فرهنگ نامها
(تلفظ: tabassom) (عربی) لبخند ، خندهی بدون صدا ؛ (در قدیم) (به مجاز) درخشیدن .
-
تبسم
واژگان مترادف و متضاد
۱. شکرخند، شکرخنده، لبخند، مبسم، نیمخند ۲. لبخند زدن
-
تبسم
فرهنگ واژههای سره
لبخند
-
تبسم
فرهنگ فارسی معین
(تَ بَ سُّ) [ ع . ] (مص ل .) لبخند زدن .
-
تبسم
لغتنامه دهخدا
تبسم . [ت َ ب َس ْ س ُ ] (ع مص ) ابتسام . دندان سپید کردن . (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (منتهی الارب ). گماریدن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). بَسم گماریدن ؛ یعنی چنان خندیدن که دندان پیشین برهنه شود. (مجمل اللغه ). دندان برهنه کردن وقت خندید...
-
تبسم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] tabassom ۱. لبخند زدن؛ آهسته خندیدن.۲. (اسم) لبخند.